پی نوشت: در بک گراند کامپیوتر شخصی خودم و سرکار همیشه از تقویم های زیبای متمم استفاده می کردم. استفاده از این بک گراندها به دلیل زیبایی عکس های آن بود. معمولا مناظر طبیعی زیبایی داشت که از آن لذت می بردم و هیچ گاه هم نشد که از تقویم آن استفاده کنم چون در خانه همیشه از تقویم گوشی استفاده می کردم و در سرکار از تقویم کنار میزم. هفته قبل بود که یکی از پیام های اختصاصی متمم را به عنوان بک گراندم گذاشتم. تجربه خوبی بود. هر بار نگاه کردن به صفحه کامپیوتر مرا به یاد موضوع می انداخت در پی سی سرکار هم همین کار را کردم. به یاد دیر آموخته های محمدرضا افتادم. نکاتی ناب و حاصل از تجربه شخصی که می توانست بک گراند خوبی باشد.

من در آزمون استخدامی قبول نشده ام، خودم هم می دانم به خاطر عدم مطالعه، روش غلط مطالعاتی، منابع اشتباهی بوده است. اما نمی توانم به این موارد اذعان کنم و بپذیرم. هر کس را که می بینم می گویم این آزمون ها الکی است و هر کسی را خودشان بخواهند بر می دارند. هر کسی که از آزمونم می پرسد اینگونه جوابش را می دهم و فریبش می دهم. در حالی که خودم هم می دانم که، مشکل در خود من است. چند ماهی می گذرد. خودم هم فراموش می کنم که مشکل از من بوده. من بد خواندم، من کم خواندم، من بدون تحقیق منابع نامربوط را خوانده ام، اما کار از کار گذشته است. فریب خودم را هم خورده ام. هر جا که می نشینم از فساد در سیستم اداری کشور حرف می زنم. همه هم تایید می کنند. تبدیل شده ام به یک غرغروی تمام که کارش شده است غر زدن و عمل نکردن.

به یاد دارم که در فریب دو طرف داریم. فریب دهنده و فریب خورنده. تا فریب خورنده ای وجود نداشته باشد ما نمی توانم کسی را فریب دهیم. در دروغ اینگونه نیست ما تنها دروغگو را داریم. اما یه طرف فریب، یک فریب خورنده است. جالب آنجاست که چرخه فریب به این صورت است که ما ابتدا دیگران را فریب می دهیم، فریب می دهیم، فریب می دهیم و در آخر خودمان فریب می خوریم(برداشتی ذهنی از فایل فریب رادیو مذاکره).

این داستان من نبوده است. فکر می کنم این داستان برای همه ما آشنا باشد و لااقل چند نفری در اطرافیانمان داشته ایم اینگونه بوده اند.

به یاد دارم که میخواستم پروژه ای از یک ارگان نظامی بگیرم. چند باری به آنجا رفتم. هر بار با کارها و موضوعات ضعیف به آنجا سر می زدم. مسئول تحویل پروژه تا شروع به صحبت می کردم، می گفت این موضوعات از دستور کار مرکز خارج شده است و در این حوزه ها وارد نخواهیم شد. از آنجا که من هم عمیق روی هیچ کدام از موضوعات کار نکرده بودم نمی توانستم از آن دفاع لازم را بکنم و پروژه تحویل بگیرم. این داستان را برای دیگران که تعریف می کردم برای اینکه نگویم من کم کاری کرده ام همیشه می گفتم سخت پروژه می دهند و پارتی بازی است و اصلا تکلیفشان با خودشان هم مشخص نیست. چند ماهی گذشت. دیگر رغبتی برای رفتن به آنجا یا حتی تحقیق روی موضوعات مرتبط نداشتم. کاملا ناامید شده بودم و خودم هم فریب خورده بودم که نمی شود. در واقع مرکز کنترل ام از دورن به بیرون انتقال پیدا کرده بود و مشکلات را در بیرون از خودم جستجو می کردم.

شاید اولین راه برای مقابله، فریب ندادن دیگران باشد. البته این راه در برخی موارد عملی نیست. همیشه مواردی وجود دارد که نمی خواهم تمام واقعیت را دیگران بداند. یادداشت کردن واقعیات و جدا کردن تفسیر ما از واقعیت و احساسمان هم می تواند کارساز باشد. بیان احساسمان به دیگران درباره موضوع به جای فریب دیگران هم راه خوبی است: من احساس می کنم که این ها فقط به خودی ها اجازه ورود می دهند اما در هر صورت من تلاشم را خواهم کرد.

خوشحال می شوم اگر دوستانم  راهکار یا تجربه مشخصی در مواجهه با خود فریبی دارند و برایم تعریف کنند.