۵۴ مطلب با موضوع «شخصی» ثبت شده است

کتاب ها و زندگی ما

اجازه بده کتاب هایت در زندگی ات جریان پیدا کنند تنها در این صورت است که به خواندن بیشتر ترغیب می شوی. مثل کودکی که به تازگی کلماتی را یاد گرفته است و به سختی به کار می برد اندک دانسته هایت از خوانش هایت را به رشته عمل در بیاور تا برای کارهای بزرگتر، مطالعات بیشتر آماده شوی

هر چه در ذهن داری که فکر می کنی دانستن آن گوهری است که از خواندن کتابی تنها نصیب تو شده و بقیه که کتاب را نخوانده اند نه چنین گوهری را دیده اند و نه شنیده اند، در اختیار دیگران قرار بده. بگذار دیگران به سراغ گوهرهای کشف شده تو بروند و تو به دنبال گوهرهای جدیدتر. اگر این کار را نکردی، تا ابد نگهبان جواهری در تاریکی خواهی بود که بعد از چند سال حتی نمی فهمد که جواهرش بی ارزش شده است و نیازی به نگهداری ندارد.

خودت را بیرون بریز. با دوستان کتابخوانت جمع شو و آنچه از کتاب هایت فهمیده ای را یکجا تحویلشان بده. حس متفاوت بودن و دانستن بیشتر در جمع تو را به خواندن بیشتر و بیشتر رهنمون می سازد.

نترس از اینکه کتابی که میخوانی به دردت نخورد یا کم تاثیر باشد. هر کتابی، از هر جایی خاطراتی برای تو می سازد که قبلا تجربه نکرده ای یا برای تجربه اش هزینه کمتر خواهی پرداخت. یک کتاب قرار نیست تو را از شقاوت به سمت سعادت ببرد. یک کتاب، چند نکته است که در بزنگاه های تصمیمات مهم دستت را خواهد حتی با وجود اینکه ندانی اثر کتاب بوده است

به کمیت و کیفیت خوانشت توامان اهمیت بده. آنجا که کم خوانده ای به امید غرق شدن  و آنجا که صفحه بندی می کنی روزانه برای خواندن فلان صفحه کتاب، هر دو در اشتباه به سر برده ای. کتاب نه دواست که سرسری خواندنش، کمکی به ما کمک کند و نه کیمیاییست که ذره اندکی از آن ما را دوا کند.

به خودت، اخلاقت، بدنت، حال درونی ات در کتابخوانی بیشتر توجه کن. وقتی کتابی را می خوانی و در آن غرق نمی شوی و گذشت زمان برایت آرزو است کتاب را کنار بگذار. این کتاب، کتاب امروز تو نیست. مارشال روزنبرگ در کتاب ارتباط بدون خشونت به زیبایی می گوید: کاری که دوست نداری را انجام نده. به همین راحتی. این جمله اغراق آمیز نیست افراد دیگری هم به آن اشاره می کنند. ست گودین در کتاب شیب هم به خوبی اشاره دارد که برخی کارها را باید کنار گذاشت تا به معدود کارهایی به بهترین وجه برسیم.

و در آخر، به عنوان یک کتاب خوان نامنظم اما پیگیر، مکان و زمان مشخص برای مطالعه غوغا می کند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

چگونه درگیر بازی های مسخره دیگران نشویم؟

 

برای آنکه در رقابت های بیخود و بی ارزشی که ارزش های شما نیست درگیر نشوید، چه می کنید؟

من لیستی از موارد و افراد مهمی که با آن ها رقابت می کنم را تهیه کرده ام به شکل زیر:

با سعید در معامله گری

با دکتر در ایجاد روابط کاری

با احمد در مهارت سخنرانی

با جواد در استفاده از مهارت ها

می دانم در چه حوزه ای و با چه کسانی رقابت می کنم و درگیر بازی هایی که افراد مختلف با نیت های مختلف راه می اندازند نمی شوم.

اگر بدانیم قرار است به کجا برویم و برسیم دیگر حوادث و حواشی مسیر ما را به خود جلب نمی کند. من اگر هدف را بدانم، ضمن لذت بردن از مسیر برای خوردن یک صبحانه در طول سفر نه آنقدر زمان تلف می کنم و نه برایم اهمیتی دارد این صبحانه. اتفاقات و پیشامدهای فردی و شغلی حکم آن صبحانه را دارد حتی اگر خوب نباشد، زیاد اهمیتی ندارد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

سرزنش، تقویت کننده های مثبت و زبان انگلیسی من

چرا گاهی برای اجرای برنامه هایی که برایمان مهم است وقت نمی گذاریم و در انتها هم خود را سرزنش می کنیم و به خودمان(مهمترین دارایی مان) توهین می کنیم؟

چه می شود که یک نفر می داند یک چیز مهم است، زمان هم دارد اما باز هم برای رسیدن به آن تلاش نمی کند.

اگر من در حال غرق شدن در دریا باشم، دست و پایی برای نجات خودم نمی زنم و در انتظار مرگ بی حرکت می ایستم حتی اگر دست و پا زدنم موجب فرو رفتن بیشتر من شود.

بارها برای پیش آمده است که خواسته ام، زبان انگلیسی ام را بهبود ببخشم(راستش را بخواهید تعریف چندانی ندارد) از کتاب Oxford Word Skill استفاده کرده ام اما بعد از یک هفته، کنار گذاشته شده است. حتی با اینکه زمان و مکان مشخص داشته ام برای خواندنش و از تکنیک های نظم شخصی استفاده می کردم. یک راه برای بررسی دلیل نخواندن، سرزنش است که معمولا حس گناه در انسان به وجود می آورد و به عملی منتهی نمی شود که هیچ، حالت هم خراب می شود. راه دیگر همانگونه که مارشال روزنبرگ هم در کتاب ارتباط بدون خشونت زبان زندگی اشاره می کند شناسایی نیازهای پشت این رفتار است. اگر با این دیدگاه به مصاف خود بروم مثل وکیلی هستم که به دنبال حداقل هایی برای دفاع از موکل خود است (برداشتی از فایل صوتی مسیر اصلی) و شواهد را برای رسیدن به دلیل رفتار جمع آوری می کند. من نیاز به یادگیری چیزی داشتم که از آن در زندگی و متون انگلیسی که مطالعه می کنم استفاده کنم و نه شناختن غذاهای رستوران ها و انواع لباس ها!.

این همان چیزی است که در درس تقویت کننده متمم با آن آشنا شدم. در کنار این، استفاده از سایر تقویت کننده های مثبت بیرونی مثل هدیه گرفتن برای خود، مجوز استراحت بدون احساس گناه، خرید لباس و... می تواند به روند یادگیری کمک کند و نباید از این امر غافل شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

انتظاراتمان از خواندن یک کتاب را تعدیل کنیم

برای همچون منی که کمال طلبی منفی دارم، برداشت چند نکته از کتاب و وارد کردن آن در زندگی کفایت می کند.

مگر قرار است یک کتاب با من و زندگی من چکار کند؟ قرار است تمام نکات آن را ریز به ریز یادداشت کنم و به میکرواکشن های آن فکر کنم و برایش برنامه ریزی کنم. اگر هم احساس کردم برخی از نکات آن را یاد نگرفته ام مجددا برای بار دوم مطالعه کنم و باز هم یادداشت و میکرواکشن های بعدی.

یک کتاب قرار نیست زندگی مرا زیر و رو کند و زندگی ام به دو نیمه قبل و بعد از آن تقسیم شود(اگرچه این اتفاق ممکن است درباره کتاب هایی خاص رخ دهد). به نظرم آنچه می توان از یک کتاب دو یا سه نکته برای زندگی بهتر برداشت کرد و رد شد و کمال طلبی به خرج نداد وگرنه اگر قرار باشد خواندن هر کتاب تحولی شگرف در من ایجاد کند و با خواندن 200 صفحه کتاب آدم دیگری شوم و با این فرض کتاب بخوانم، در کتاب اول و دوم گیر خواهم کرد.

روزی ملاکم تعداد کتاب های خوانده ام بود، بدو بدو و با تعیین محدودیت زمانی کتاب را می خواندم و خلاصه بر می داشتم. بعدش هم چیزی از کتاب دستم را نمی گرفت. کم کم ناامید شدم از کتاب ها. این بار آن روی سکه را تست کردم. چه اهمیتی برای چون منی دارد که چند کتاب بخوانم؟ اصلا در سال یک کتاب بخوانم اما بخوانم و بخوانم و عمل کنم و در آن غرق شوم. اگرچه این روی سکه برای من جذابتر بود و نتایج آن ملموس تر. اما این روش هم حالت بهینه من نبود.

یک کتاب قرار است اندکی تنها اندکی هم که شده، زندگی ما را تغییر دهد و عینکی بهتر در اختیار ما قرار دهد تا جهان را با آن عالمانه تر بنگریم. حتی در حد چند نکته.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

غیبت طولانی و درس هایی از آن

از آخرین پستی که در وبلاگ آپدیت کردم، 23 روزی می گذرد!

در این میان، پیگیر اتمام و به نتیجه رساندن پایان نامه ام بودم. کاری سخت و دقیق که همراه با پیش بردن وظایف شغلی سخت تر هم می شود.

راستش را بخواهید چند باری هم خواستم سری به اینجاو بزنم و چیزی بنویسم اما دغدغه اینکه در این چند مدت بنویسم را نداشتم و شب ها هم که گاهی زمانی پیدا می کردم، به جای نوشتن در وبلاگ کارهای مفرح دیگری انجام می دادم.

این چند وقته، اتفاقات زیادی رخ داد و بازی زندگی در قسمت پیچ و تاب خورده اش بود. من هم در میان این پیچ و تاب ها سرگردان و گاهی خوشحال از اینکه کور سوی امیدی یافته ام و گاهی سرمست از رسیدن به مقصد و گاهی ناامید و نالان.

خواستم تجربیات ننوشتن در وبلاگ در این چند وقته و به اتمام رساندن پایان نامه ام را اگر چه کم و ناچیز با شما در میان بگذارم:

1- نوشتن و آن هم از جنس نوشتن در وبلاگ نیازت را به مطالعه متون و کتاب های جدید بالا می برد و بدون خواندن کتاب، متن های غنی و به اصطلاح متمم کریستال جدید در یادگیری نمی توان نوشت (عجب یافته ارزشمندی!). من هم مثل شما این را بارها در نوشته های دوستان وبلاگ نویسم، خوانده ام اما تجربه آن و مقایسه ساعات مطالعه بدون نوشتن وبلاگ این را عریان تر از قبل نشان می دهد. این در حالی است که در اکثر این مدت خودم را به نوشتن صفحات صبحگاهی ملزم می دانستم. اما جنس صفحات صبحگاهی لااقل برای من از نوع یادآوری، پیگیری اهداف، پیگیری روابط، بیرون ریزی حسی و عاطفی است تا نوشتن از دانسته ها.

 2- گذاشتن مهلت زمانی برای انجام کارها، فشار ناشی از انجام کار را زیاد می کند و سبب می شود تمرکز روی یک کار افزایش یابد اگرچه این کار معمولا با استرس و اضطراب همراه است اما برای محدود کارهایی در طول زمان مشخص مناسب است. اهمیت گذاشتن محدودیت زمانی و به سرانجام رساندن کارها در یک بازه معقول بسیار اهمیت دارد به گونه ای که کارهایی که محدودیت زمانی ندارند معمولا به سرانجام نمی رسند.

3- پیگیری؛ یک بار دیگر هم در اشتباهاتی که تکرار نخواهم کرد به اهمیت پیگیری اشاره کرده بودم. چند جای دیگر هم خواندم؛ تفاوت ایده هایی که به عمل می رسند و نمی رسند، ایده هایی که کسب و کار موفقی می سازند و ایده هایی که خاک نخورده باقی می مانند در همین پیگیری و پشتکار است.

4- مشورت خواستن و سوال پرسیدن؛ در فایل صوتی ترفندهای مذاکره، به یکی از ترفندهایی که اشاره می شود چاپلوسی است. یکی از اثر بخش ترین روش های چاپلوسی همین سوال پرسیدن و مشورت خواستن است. مشورت با مدیر، مشورت با استاد و ... علاوه بر اینکه به ما کمک می کند دانسته های دیگران را در کار خود بیاوریم، به صورت ناخودآگاه چاپلوسی کسانی که برایمان مهم هستند هم خواهیم کرد. سوال پرسیدن و مشورت خواستن اگرچه مرا در موضع ضعف قرار می دهد، اما بعد از گرفتن مشورت در موضع قدرت بالاتری از قبل قرار دارم و معمولا یک بازی برنده-برنده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

در جستجوی ظرفیت بلا استفاده

داستانی در ذهنم دارم که به یاد ندارم از کجا شنیده ام اما مصداق های آن باعث می شوند چند روزی یکبار به آن را مرور کنم.

«پدر بزرگی با نوه اش برای خرید به فروشگاه زنجیره ای بزرگی در نزدیکی خانه اش می رود. خرید ها را به کمک نوه اش انجام می دهد. خوشحال و خندان از فروشگاه بیرون می آیند و دست در دست نوه اش به سمت خانه حرکت می کنند. فاصله خانه تا فروشگاه زیاد نیست اما باید چند خیابان را با هم بگذرانند. در یکی از این خیابان ها، وقتی حجم بسته های خرید جلوی چشم پدر بزرگ را می گیرد، متوجه عبور ماشین از خیابان نمی شود و نوه اش که در سمت چپش قرار دارد با ماشین برخورد می کند و از شدت برخورد به زیر ماشین می رود. پدر بزرگ خرید ها را در میانه خیابان رها می کند و با دو دستش ماشین را بلند می کند تا نوه اش از زیر ماشین بیرون بیاید.

چیزی شبیه این عکس


از قضا، اتفاقی خیلی بدی برای نوه اش نمی افتد و چند خراش سطحی روی صورتش باقی می ماند. اما پدر بزرگ سخت به فکر فرو می رود و از شدت غصه شروع به گریستن می کند. حال که پدر و مادر جمع شده اند از دلیل گریه می پرسند. جوابی در خور تامل از پدر بزرگ می شنوند.

من 60 سال توانایی بلند کردن یک ماشین با دو دستانم را داشته ام و تا به حال نه می دانستم و نه از آن بهره ای برده بودم. 60 سال از عمر من گذشته است و از ظرفیتی که در وجودم بوده است استفاده ای نکردم.»

محمدرضا شعبانعلی در یکی از دیر آموخته هایش به این نکته اشاره خوبی دارد:

چه کنیم تا فرصت های کشف نشده، استعداد های استفاده نشده، توانمندی های بلا استفاده خود را بشناسیم، شروع به استفاده از آن ها کنیم تا جایی که مطمئن شویم دیگر فرصتی برای رشد باقی نمانده است، ظرفیت بلا استفاده ای نمانده است.

فکر می کنم روزی که به این مرحله برسیم زندگی برایمان بی معنا شده است. روزی که در آن پیشرفتی نبینیم نسبت به روز قبل، معنای زندگیمان زیر سوال رفته است. اما تلاش برای رسیدن به آن روز تلاشی ستودنی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

مالی چی بودن را چگونه معنا کنیم؟

واژه گاریچی به کسی اطلاق می شود که گاری را می راند و یا دارنده گاری است.

به طریق مشابه، اصطلاحی در میان کسانی که Finance خوانده اند رایج است به نام «مالی چی». می توان به این طریق معنایش کرد کسی که دروس Finance می داند یا کارمرتبط با آن می کند(این جدای از حسابداران عزیز است که حسابداران مالی هستند).

از معنا که بگذریم «مالی چی» به چه کسانی اطلاق می شود؟

برای آنکه بتوانم افرادی که به نظرم در این اصطلاح می گنجند را تعریف کنم، ابتدا کسانی که در این میان نیستند را معرفی می کنم(قضیه متمم در جبر مجموعه ها):

کسی که کار حسابداری انجام می دهد چه حسابداری مالی چه حسابداری صنعتی مالی چی نیست

کسی که تمام سرمایه گذاری اش در اوراق بدون ریسک یا سپرده بانکی است مالی چی نیست

کسی که تحلیل گر است اما معامله نمی کنند مالی چی نیستند

کسی که فرصت های سرمایه گذاری را می بیند و رد می شود مالی چی نیست

عبارت هایی که در بالا خواندید، 30 درصد مالی خواند ها را جدا خواهد کرد و

اما

تعریف دقیق من از مالی چی:

مالی چی کسی که هنر سرمایه گذاری بلد باشد به قول بازاری ها 1 تومن را بکند 2 تومان. البته مهم‌ترین مساله در بازدهی سرمایه گذاری، زمان آن است تبدیل یک تومن به دو تومن در 10 سال گزینه جذابی به نظر نخواهد رسید.(سالیانه 10 درصد)

مالی چی کسی است که هر جا فرصت سود آوری دید که توانایی ورود به آن را داشت، از ارتباطات و تعاملاتش برای استفاده از آن فرصت حداکثر استفاده را بکند.

مقاله ای از حسین عبده تبریزی درباره مالی چی بودن با عنوان تفاوت مالی چی با مدیر مالی و حسابدار یافتم، حیف آمد در ادامه این پست با شما به اشتراک نگذارم.

 تفاوت مالی چی با مدیر مالی و حسابدار از حسین عبده تبریزی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

آموخته هایی از فیلم Human و محمدرضا شعبانعلی و بازی ورق

فیلم Human  را در پردیس قلهک دیدم.

جایی از فیلم با یک معلوم جسمی که دو پا ندارد صحبت می کند از وی می پرسد، حاضری برگردی به روز اول و انتخاب کنی که پا داشته باشی یا نه؟

جواب او تکان دهنده بود:

«وقتی به ویژگی هایی که الان در خودم می بینم نگاه می کنم معلولیتم را انتخاب می کنم»

استعاره ای زیبا از محمدرضا شعبانعلی به یاد دارم درباره زندگی که این قسمت از این فیلم مرا به یاد آن انداخت.

در زندگی مهم این است که با ورق هایی که در دست داریم خوب بازی کنیم طوری که دیگران بگویند، با چنین ورق هایی، بهتر از این نمی شد بازی کرد.(برداشتی آزاد از فایل نقطه شروع متمم)

می توانیم تا آخر بازی، غر بزنیم از ورق هایی که به من افتاده است و یا می توانیم با همان ورق ها طوری بازی کنیم که هر ناظر بیرونی بگوید بهتر ازاین نمی شد، بازی کرد.

و در آخر دیر آموخته ای از محمدرضا:

 

مهم آن است که ظرفیت بلا استفاده ای نمانده باشد وگرنه هدف نرسیده، آرزوی دست نیافته شده خود دارایی بزرگی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

روزهای عادی و نعمت های پنهان زندگی ما

در دسترس بودن و وجود برخی انسان ها، اشیاء و شرایط در ما این توهم را ایجاد می کنند که همیشگی هستند و در این شرایط است که قدر دان آن ها نخواهیم بود.

پدر و مادر که نعمت حضور و کنارشان بودن گاهی به ما توهم می دهد که حضورشان چندان هم مهم نیست

شغلی که دارم و هر روز صبح ساعت 7 از خانه خارج می شوم و به محل کار می روم تا 8 آنجا باشم

پاهایی که هر روز با آن ها قدم می زنم و لذت می برم

چشمانی که با آن ها افراد و اشیاء و مناظر را می بینم و لذت می برم

دوستانی که بی حاشیه و همیشه در کنارمان هستند برای تفریح

همکاران دلسوز و مهربانی که حضورشان امید بخش است

مدیر دلسوز و با تجربه که تفویض اختیار می کند

روزهای عادی زندگی روزهایی هستند که صبح بیدار می شوم، چند صفحه ای می نویسم، اندکی قدم می زنم، وبلاگ می خوانم، کتاب می خوانم، با مشتری ها سر و کله می زنم، معامله می کنم، تعاملات اجتماعی دارم و چیزهایی از این جنس.

وجود و تکرار این نعمت‌ها،گاهی این توهم را در ما به وجود می آورد که دائمی هستند. توهم دائمی بودن این نعمت(های به قول من پنهان) باعث می شود نسبت به حضورشان سپاس گذار نباشیم.

من گاهی یک روز از هفته سرکار نمی روم

گاهی از خانواده به قدر کافی دور می شوم

مریض که می شوم

گاهی از دوستانم به قدر کافی دور می شوم

نعمت هایی در زندگی دارم که دیدن و درکشان نیازمند فاصله گرفتن از آن هاست.

مراقب روزهای عادی زندگی مان باشیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

در جستجوی معنای زندگی

رفتارهای ما، شادی های ما، ناراحتی های ما در یک دید کلی را می توان در معنای زندگی جستجو کرد.

اگر زندگی ام را در قالب یک ازدواج خوب معنا کنم، هر دعوایی در زندگی مرا به شدت ناراحت می کند و ممکن است جدا شدن بخشی از هویت من را با خود ببرد

اگر زندگی ام را در قالب شغلم تعریف کنم. من آدم با ارزشی هستم چون این کار ها را انجام می دهم و چون هیچ کس به خوبی من نمی تواند این کارها را انجام دهد. یک روز که کسی مثل خودم ببینم یا نمی گذارم پیشرفت کند یا در بهترین حالت جوری دپرس می شوم که با یک بسته چیپس در خیابان ها قدم میزنم. خدا نکند به سمت مترو بروم!

اگر زندگی ام را در قالب دوستانم تعریف کنم. آدم با ارزشی هستم چون شوخ طبعم چون همیشه دور و برم شلوغ است

زندگی ام را در قالب های مختلف خانواه، شغل، دوستان، ارتباطات معنا کنم. بالاخره در یکی از این ها موفق هستم و زندگی ام بی معنا نخواهد ماند

سوال اصلی

زندگی ام را با چه چیزی معنا کنم؟

از یک سطح بالاتر به مسئله نگاه کنیم

آیا می توان معنای زندگی را در معنا دادن به زندگی دیگران نگاه کرد

نه اینکه فکر کنید به فکر مردمم و دنبال رفع مشکلشان؛ بسیار خودخواهانه زندگی خود را براساس معنایی که به زندگی دیگران می بخشیم بازتعریف کنیم.

یک ماهی می شود جزء سوالات غوطه ور در ذهنم همین سوال است.

زندگی را چگونه، با چه کاری، با چه چیزی معنا کنم؟

اصلا کجا، چه اتفاقی بیفتد احساس خواهم کرد زندگی ام معنا داشته است. حرف خودم را از زبان دیگری بشنوم این حس را خواهم داشت

یا

کمک کوچک و ناچیزی به کسی بکنم که بدون حضور من آن اتفاق نمی افتاد، زندگی ام معنا داشته است

یا

زندگی قبل و بعد از حضور من تفاوتی داشته باشد زندگی ام معنا داشته است

یا

حضورم برای عزیزانی حتی اندک مهم باشد.

محمدرضا شعبانعلی

علیرضا شیری

و امثال این ها که نمی شناسم(که البته کم هستند) جزء دسته افرادی اند که معنای زندگی خود را در معنای بخشی به زندگی دیگران ترجمه کرده اند.

من زندگی ام را با چه چیزی، چه کسی، چه اتفاقی تعریف می کنم؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی