نمی دانم اسمش را چی بگذارم؟ خستگی اصلا معنای درستی از مفهومی که مدنظر من است یا نه اما اجازه بدهید اسمش را خستگی بگذارم. جلوتر اسمش را هر چه خواستید بنامید.

کارگر ساختمانی ای را فرض کنید که از صبح مشغول به فعالیت بدنی شدید است. جابه جایی مصالح ساختمانی، امر و نهی شدن توسط کارگر بالا سری و در خیلی مواقع بی احترامی. در انتهای روز همین کارگر با تمام مشقت هایی که کشیده است، به خانه می رود. اما آیا خستگی احساس می کند؟ آیا خسته تر از منی است که حداقل 9 در روزم را در محیط شغلی ام می گذرانم و 6 ساعت از آن را در پشت میزم هستم. آیا اصلا می تواند رابطه مستقیمی بین میزان فعالیت بدنی و خستگی در نظر گرفت؟

در نظر من، شاید بتوان خستگی را به دو نوع تقسیم بندی کرد:

1.      خستگی بدنی

2.      خستگی ناشی از تکرار

معنای اولی که واضح است. معمولا این خستگی با خوابیدن یا بهتر بگویم بیهوش شدن، رفع می شود. به شخصه هر گاه از جنس خستگی نوع اول را تجربه کرده ام، در انتهای روز در یک جایی از خانه بیهوش شده ام و در نیمه های شب به خود آمده ام.

اما جنس خستگی نوع دوم متفاوت است. عامل این خستگی، عدم یادگیری است. منظورم از یادگیری، چیزهایی از جنس ریاضی و فیزیک و علوم ثابت و حتی خواندن کتاب نیست. یادگیری می تواند یک قانع کردن ساده باشد، یک نوع صحبت کردن جدید، یک نوع شوخی جدید با مشتری برای نزدیکی بیشتر و مثال هایی از این جنس. روزهایی که در زندگی ام، یادگیری نداشته ام بدترین روزهایم بوده است.

سکون عامل مرگ آدمی است اگرچه هنوز روی پا راه برود و نفس بکشد. شاید درخت با نفس کشیدن و رشد هر روزه اش به ما بیاموزد که بدون یادگیری و بدون رشد اندک روزانه نه راه به جایی خواهیم برد و نه فایده ای خواهیم داشت. یک درخت که رشد روزانه دارد، سایه ای ایجاد می کند که در سایه آن خانواده ای می توانند استراحت کنند، فردی می تواند کتاب بخواند فکر کند و درخت مفید خواهد بود.

اعتقاد شخصی ام این است که چیزی تحت عنوان خستگی جسمی وجود خارجی ندارد آنچه جلوی آدم را می گیرد، آنچه مانع از بیدار شدن ارزشمند به قول شاهین کلانتری خواهد شد چیزی از جنس خستگی ناشی از تکرار است.