پی نوشت: کسب برخی تجربه ها در زندگی، فرصت هایی از انسان را می گیرد که دیگر قابل بازگشت نیست. اما به افق پیش رویت که نگاه می کنی میبینی، به دست آوردن این تجربه آنقدر مهم بوده است که ساعات از دست رفته زندگی ات در مقابل آنچه به خاطر داشتن این تجربه به دست خواهی آورد، معقول و منطقی است.

بسیار در مورد این شنیده ام که کیفیت انجام یک کار به مراتب از کمیت و تعدد آن مهم تر است. در اعتقادات دینی به این مهم پایبند بودم در این سال های اخیر و به یاد ندارم که عمل مستحب بدون حالی انجام داده باشم. واجباتام را انجام می دادم و اگر حال داشتم کاری اضافه بر واجبات انجام می دادم و گرنه که هیچ.

در برنامه ریزی زندگی انگار نه. به دنبال بهینه کردن ساعات زندگی ام به دنبال استفاده از نرم افزارهای ثبت زمان رفتم. از این نرم افزار استفاده می کردم. به صورت هفتگی متوسط ساعات هر فعالیت را یادداشت می کردم و برای ساعت آن فعالیت برای هفته آینده برنامه ریزی می کردم. ابتدایش حس خوبی بود تمام زندگی هفته ات خلاصه می شد در 12 یا 13 ستون اکسل و به ساعت. به هرکسی می خواستی گزارش روزهایت را بدهی با سند و مدرک و به دقت میتوانستی این کار را انجام دهی. استفاده از این روش مزایایی هم داشت. استفاده از شبکه های اجتماعیم را به شدت کاهش داد و تنهاترم کرد. اما در نهایت تمام امور در یک متوسط ساعت کوفتی نشان داده می شد. وقتی ساعت متوسط مطالعه روزانه به 4 یا 5 ساعت میرسد در خود احساس غرور می کردم. اما آیا این 4 یا 5 ساعت خروجی قابل مشخصی هم برایم داشته؟ قوی ترم در حوزه مورد علاقه ام کرده است؟ به عزت نفسم کمک کرده است؟ پاسخی برای این سوالات نداشتم و حتی سوالاتم این نبود.

بیش از یکسال طول کشید تا بفهمم نیازم تعداد صفحات یا کتاب هایی که خوانده ام نیست. شاید تعداد کتاب هایی که خواندم در کوتاه مدت حالم را بهتر کند اما در بلند مدت، سنگینی کتاب هایی که خوانده ام و هیچ ازشان نفهمیده ام یا تاثیری روی من نداشته اند بر دوشم بیشتر خواهد بود و حالم را بدتر خواهد کرد. یکسال طول کشید تا فهمیدم فیلم خوب کمی از کتاب خوب ندارد و یک فیلم چقدر می تواند الهام بخش باشد. یک سال طول کشید تا بفهمم، کیفیت ارتباطات تو در محیط کاری و دوستان دارایی مهمی است.

اکنون، نه ساعاتی که مطالعه می کنم برایم مهم است نه ساعاتی که به ارتباطاتم می گذرانم. کیفیت هر یک را می سنجم و خروجی می خواهم از هر یک.