۱۹ مطلب با موضوع «عزت نفس» ثبت شده است

باید همه چیزمان به هم بیاید

شب ها مشغول کتاب خواندن است و شبانه 2 ساعت مطالعه دارد. در طول روز اما تعاملاتش با کسانی است که در طول عمر خود، به جز کتاب های درسی شان چیز دیگری مطالعه نکرده اند.

هنگامی که از سرکار به خانه می آید شام سبکی می خورد و بعد به باشگاه می رود. می خواهد وزن خود را به 70 کیلو برساند 20 کیلو کاهش وزن نیاز دارد. دوستانش اما اهل رستوارن گردی های شبانه اند حداقل سه شب در هفته با دوستانش رستوران های مختلف را تجربه می کند و علاوه بر این که باشگاه نمی رود، غذاهای چرب و پر کالری مصرف می کند.

فرد معتقدی به دین خدا و احکام شرعی است. اما دوستانش کسانی هستند که علاوه بر اینکه اعتقادی به این موارد ندارند، اعتقادی به احترام به عقیده دیگران هم ندارند و همیشه اینگونه افراد را مورد تمسخر قرار می دهند اما دوستی اش با آنان را به هر نحوی که شده ادامه می دهد.

هدفش نفر اول شدن در حرفه خودش است. می خواهد فردی متمایز باشد تا از مزایای ناشی از اول بودن به نحو احسن استفاده کند اما در جمع همکاران خود و کسانی که در طول روز با آنان تعامل می کند، حتی یک همکار با این دغدغه یا حتی دغدغه بهتر شدن روزانه ندارد؛ همه همکارانش منتظر گذشت زمان و رسیدن انتهای ماه برای دریافت حقوق ماهیانه هستند.

همه مثال هایی که زدم، مثال افرادی بود که در فکر خود یک گونه اند اما نتوانسته اند محیط را، ارتباطاتشان را، شرایط را  در راستای هدف خود انتخاب کنند. این افراد مانند بدنی هستند با 25 کیلو وزن که 20 کیلوی آن مغز آن است و بقیه اندامش 5 کیلو است. مسلما پاهای نحیف 800 گرمی تاب تحمل مغز 20 کیلو گرمی‌شان را نخواهد داشت!

باید همه چیزمان به هم بیاید.

به نظرم هر فرد اول باید در حوزه های مختلف هدفش را  بداند و مسئولیت آن را بپذیرد. مسئولیت شرایط و وضعیت فعلی را هم بپذیرد.

مبتنی بر هدف خود و برای رسیدن به آن روابط، محیط ها و افرادی که با آنان تعامل دارد را خود انتخاب کند.

شروع به کار روی روابط و محیط ها کند تا بعضی را قطع بعضی را محدود و بعضی را گسترش دهد.

تاثیر ارتباطات ما و افرادی که با آنان تعامل داریم را  بر روی پیشرفت و موفقیت نمی توان نادیده گرفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

رقابت، حسادت و سر زیر برف کردن کبکانه

رقابت با همکار

رقابت با سایر بخش ها

رقابت با پسر خاله و پسر عمو

حسادت به همسر

حسادت به همکار

حسادت به مدیر

حسادت به دوستان

حسادت و رقابت هر دو یک نتیجه مشترک برای من داشته اند

مرا از اهدافم دور کرده اند و به سمت اهدافی برده اند که پس از نایل شدن به آن ها فهمیده بودم اهداف من نبوده اند. در واقع در نتیجه این دو حس، اهدافی برای من ایجاد شده است که اهداف مدنظر من نبوده است، اهداف دیگران بوده است.

ندیدن دستاوردهای خود و مقایسه دائمی خود با دیگران و ندیدن شرایط دستیابی آنان به آن موقعیت من را در شرایطی قرار می داد که رویداد را ببینم و نه فرآیند را. ندیدن فرآیند ها و بی توجهی به آنان این توهم را تقویت می بخشد که رسیدن به دستاوردهای دیگرانی که به آن ها حسادت می ورزیم راه ساده ای است غافل از اینکه:



میخواهم از ضرب المثل مثل کبک سر زیر برف کردن استفاده ای بکنم؛کاری به این ندارم که کبک در برف و برای فرار از دست شکارچی به این خیال که با سر زیر برف کردن، شکارچی هم او را نمی بیند سر به زیر برف فرو می برد.

ای کاش هر روز مثل کبک سر زیر برف فرو کنیم و دیگران را نبینیم تا بتوانیم بر اهداف خود متمرکز شویم و پیشرفت و ترقی خود در راستای اهداف خود را بسنجیم بی دغدغه اینکه چه کسی چه دستاوردی دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

رویه های صبحگاهی و شبانه از محمدرضا شعبانعلی تا دارن هاردی

گزارش عادی یک روز محمدرضا شعبانعلی برگرفته از سایت شخصی او:

حدود ساعت چهار بیدار می‌شوم. یک برگه نیایش روزانه دارم که خودم نوشته‌ام. آن را چند بار می‌خوانم. در همان رختخواب، لپ‌تاپ به دست، نگاهی به چند سایت خبری می‌اندازم. تلاش کرده‌ام از خبر‌گزاری جمهوری اسلامی تا خبر‌گزاری‌های صهیونیستی در میان فهرست آنها باشد. پس از خواندن تمام آنها می‌توانم به برایندی از وضعیت جهان دست‌ پیدا کنم. نگاهی به شاخص‌های اقتصادی می‌اندازم. چند صفحه‌ای کتاب می‌خوانم. همیشه یک برگ کاغذ یا یک فایل باز روبرویم دارم تا تداعی‌هایم را بنویسم. حدود ساعت پنج، پیامک‌ها را می‌خوانم و برخی را پاسخ می‌دهم. بعد ایمیل‌ها را چک می‌کنم. دوباره نیم‌ساعتی می‌خوابم و به کار‌هایی که باید آن روز انجام دهم فکر می‌کنم. کار رسمی بین شش تا هفت شروع می‌شود. شادی قلی‌پور مدیر برنامه‌هایم، برنامه‌ی روزمره را یادآوری می‌کند و به خاطر تمام قرار‌هایی که بدون هماهنگی او گذاشته‌ام توبیخ‌ام می‌کند. حق هم دارد. روز‌ها و ساعت‌های زیادی وجود دارد که گاه به سه یا چهار یا پنج نفر همزمان قول داده‌ام! معمولاً صبحانه هر روز را در دفتر یکی از دوستان یا شریکانم می‌خورم تا ضمن خوردن صبحانه، بتوانیم برای کارهایمان هم برنامه‌ریزی کنیم. پس از صبحانه جلسات متعدد یکی پس از دیگری برگزار می‌شود. معمولاً این جلسات تا ساعت یک بامداد ادامه پیدا می‌کنند. از جلسات جدی دولتی تا جلسات بانک‌ها و بیمه‌ها تا جلسات کوچکی که در محافل دوستانه‌تر برگزار می‌شود. معدود فرصت‌های خالی بین جلسات را با همکارانم برای کارهای داخلی‌مان صرف می‌کنم. در این میان، یکی دو روز در هفته‌ هم کلاس‌هایی دارم که معمولاً آنها را از پنج تا نه شب برگزار می‌کنم. ساعت یک بامداد، کامپیوترم را باز می‌کنم. کامنت‌های سایت را جواب می‌دهم البته در ماشین‌ هم در فاصله‌ی بین جلسات، اگر اعصاب و حوصله‌ای باشد، کامنت‌ها و ایمیل‌ها را روی تبلت می‌خوانم و پاسخ می‌دهم به همین دلیل کامنت‌ها در طول روز کوتاه‌‌تر از شب‌ها پاسخ داده می‌شوند! و خلاصه‌ای از کارهایی را که برای روز‌های آتی مانده، می‌نویسم. در لابه‌لای این کارها، تلاش می‌کنم هر روز بین پنجاه تا صد صفحه کتاب بخوانم و نکاتی را یادداشت کنم تا بعداً روی آنها فکر کنم. این برنامه در هفت روز هفته تکرار می‌شود. طی ده سال اخیر تعداد روز‌های تعطیل من مجموعا به صد روز نرسیده است.

گزارش یک روز عادی دارن هاردی برگرفته از کتاب اثر مرکب:

آیفون من ساعت 5 صبح زنگ می زند و من دکمه یادآوری را می زنم. بعد، می دانم که هست دقیقه وقت دارم برای سه کار اول، قدردان تمام چیزهایی هستم که به آن فکر می کنم. دوم، هر روز به یک شخص ابراز محبت می کنم. سوم، درباره هدف شماره یک زندگی ام فکر می کنم و سه کاری را انتخاب می کنم که همین امروز می توانم برای نزدیک شدن به آن انجام دهم. قهوه سازم را روشن می کنم و حدود 10 دقیقه تا دم آمدن قهوه فرصت دارم در این فرصت حرکات کششی انجام می دهم. بعد از انجام حرکات کششی، یک فنجان قهوه میزم و برای 30 دقیقه مطلب مثبت و آموزشی می خوانم. بعد از آن مهم ترین پروژه ام را بر می دارم و به مدت 1 ساعت با تمرکز کامل و بدون حواس پرتی روی آن کار می کنم. بعد از آن راس ساعت 7 صبح، سراغ تنظیم مجدد اهداف اصلی یک ساله و پنج ساله می روم و اهداف کلیدی آن فصل سال و اهداف اصلی هفتگی و ماهانه ام را تنظیم می کنم. بعد سه مورد از مهم ترین و باارزش ترین اولویت های روزم را مرور یا تنظیم می کنم؛ بقیه روز می تواند میلیون شکل متفاوت داشته باشد.

وجه مشترک بین این دو تعریف از روز دو فرد موفق را در چه می توان دید؟

بارها زندگی و روزهای افراد موفق را خوانده بودم اما به این مسئله کاملا بی توجه بودم تا با آن در کتاب اثر مرکب آشنا شدم.

رویه های صبحگاهی و شبانه ثابت

تمام افراد موفق و صاحبان کسب و کارهایی که با آن ها همکاری داشته ام، علاوه بر عادت های خوب، برای انجام کارهای منظم روزانه شان، رویه هایی را به وجود آورده اند. این تنها راهی است که هر یک از ما می توانیم به طور پیش بینی پذیری رفتارمان را تنظیم و کنترل نمائیم.(دارن هاردی)

این رویه های صبحگاهی و شبانه، باید به گونه ای تنظیم شود که برای 50 سال پیش رو قابلیت اجرا داشته باشد؛ ثبات و پایداری در آن رمز موفقیت است.

دن اریلی در کتاب نابخردی های پیش بینی پذیری(به نقل از صدرا علی آبادی) می گوید که تصمیم های ما به هم وابسته هستند و در واقع ما زنجیره ای از تصمیم ها را اخذ خواهیم کرد. تصمیم اینکه صبح خود را با چه شیوه ای و چه کارهایی آغاز کنیم می تواند بر روی تصمیم های ما در ادامه روز هم موثر باشد و برای ما روزی شکوهمندتر بسازد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

نشانه هایی برای اشتباهاتی که تکرار می شوند

قبلا درباره عدم تصحیح اشتباهات و روند هایی که تکرار می شوند نوشته بودم. عدم تصحیح این اشتباهات منجر به تکرار روندهایی می شود که این روندها روزانه و ماهانه تکرار می شوند. تکرار این روندها منجر به تضعیف عزت نفس می شود.

فهمیدن این اشتباهات و تصحیح آن، نیازمند نشانه هایی است که تکرار مجدد این روندها را به ما تذکر دهند.

کسی که به صورت روزانه و ماهیانه در روابطش غوطه ور می شود، تعادل بین فعالیت های شاد و هدفمند را رعایت نمی کند. فردی در شغلش دچار روزمرگی گردیده است، شخصی که به شغلش یا یک فرد خاص اعتیاد دارد. همه و همه نیازمند نشانه است تا بتوان ملاکی برای تشخیص درست داشت.

این نشانه ها می بایست از جنس عملیاتی باشند تا به محض رویت نشانه ای برای اصلاح و عدم تکرار باشند. نشانه هایی که من برای تعادل بین فعالیت های شاد و هدفمند گذاشته ام، اینگونه اند:

1. بی حوصلگی و خستگی روحی در روز

2. خوابیدن بیش از حد

3. ورزش کم

این نشانه ها به محض مشاهده، باید مورد بررسی قرار گیرند تا اشتباهات قبلی تکرار نشوند.

مانند این نشانه ها برای رابطه عاطفی ام قرار داده ام تا اشتباهات گذشته را تکرار نکنم و بتوانم نقطه بهینه را در رابطه عاطفی ام را بیابم. این نشانه ها عبارتند از:

1. حساسیت بیش از حد روی رفتارها

2. تعیین زمان مشخص و حضور در کنار هم بدون هدف خاصی

3. کمرنگ شدن سهم خانواده و سایر دوستان در زندگی

4. کمرنگ شدن سهم فعایت های شاد برای پررنگ شدن حضور

بی توجهی به نشانه های این چنینی، نقطه تعادل در رابطه را به هم خواهد زد و مرا به سمت وابسته شدن و حساسیت های بیخودی پیش خواهد برد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

مسیری که تاکنون طی گردیده است

از روزی که مرتب و حداقل 4 روز در هفته شروع به وبلاگ نویسی کرده ام، بیش از 2 ماه گذشته است و 46 مطلب در وبلاگ درج گردیده است. ما حصل آنچه در وبلاگ درج گردیده است تا به حال تجربیات من بوده است که منجر به شفاف تر فکر کردن گردیده است. نوشتن روزانه و نوشتن در وبلاگ باعث می شود تا دیدگاه روزانه مان به مسائل تغییر کند و همه چیز را از دیدگاه یک تحلیلگر و منبعی برای نوشتن استفاده کنیم. از نگاهی به مانده مرخص استفاده نشده تا تجربه حذف ساعت.

به نظرم نوشتن این دو ماهه، ابتدای کار بوده است و تازه به قسمت شیب رسیده ام و تلاش برای رد شدن از این شیب است که مرا به یک وبلاگ نویس حرفه ای تر تبدیل خواهد کرد.

قرار را بر این خواهم گذاشت که در هر هفته حداقل 4 روز بنویسم. و این بار از مرور کتاب هایی که قبلا هم خوانده ام بنویسم. می خواهم از کتاب هایی که خوانده ام تولید محتوا داشته باشم.

اما مروری بر آنچه تا به حال به وبلاگ گذشته است:

تا به حال 862 بازدید کننده و 2089 نمایش داشته ایم. کمتر از 10 درصد بازدید های وبلاگ بازه بین 12 تا 1 شب است که می تواند ناشی از حضور ایرانیان خارج از کشور باشد. پراکندگی جغرافیایی مشاهده وبلاگ هم در تصویر زیر می توانید مشاهده کنید:

 

کاری به تعداد بازدید کنندگان نخواهم داشت (اگرچه محرک خوبی است و آدرنالین خوبی در خون ترشح می کند) اما با توجه به نوع نوشته هایم فقط وبلاگ برای خودم مناسب خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

اهمال کاری و کارهایی که مهلت زمانی ندارند

اهمال کاری، واژه ای قریب برای من است.

در امتحان های دوران تحصیلی ام همیشه، با این توجیه که در روز آخر و ساعات آخر دانسته هایم از ذهنم نمی پرد در آخرین لحظات ممکن(صف ورودی به جلسه امتحان) درس را تمام می کردم. شب بیداری های خاص خود را داشتم و بعد از امتحان هم خوشحال و شادان می خوابیدم. در امتحان های دوران تحصیلی راهنمایی و دبیرستان با همین شیوه (البته به جز امتحان های سال سوم دبیرستان) بالاترین معدل مدرسه را کسب می کردم و همیشه هم با نوعی تفاخر به همه هم‌کلاسی‌هایم پژ شب امتحانی بودن را می دادم. یک بار که معلم نداشتیم ناظم از من برنامه روزانه ام را پرسید تا به بقیه نشان دهد که دلیل معدل بالایم مطالعه روزانه است نه شب امتحان. وقتی صداقت به خرج دادم و عین حقیقت را گفتم هیچ وقت نتوانست باور کند و دیگر آن رفتار سابق را با من نداشت.

همین چند ماه پیش پروپزال دانشگاهم تا 2 روز قبل از دفاعم در حد چند جمله نوشته شده بود اما 2 روزه نوشتمش و بدون اصلاحات در گروه آموزشی تصویبش کردم. تا اینجای کار اهمال کاری شاید موهبتی الهی بوده است که به من کمک کرده است بهترین نتایج را در کمترین زمان ممکن (البته تحت فشار و استرس فراوان) به دست آورم.

این ویدئوی جذاب از تیم اوربان به خوبی نقش اهمال کاری در زندگی را با نقاشی های جذابش نمایش می دهد.

مشکل از آنجایی آغاز می گردد که ما برای انجام کاری مهلت مشخصی نداریم. به جز امتحانات درسی سایر موارد زندگی این گونه اند. پیشرفت شغلی، گسترش شبکه ارتباطی، مطالعه در یک حوزه خاص، سلامتی جسمانی و.... . نداشتن یک مهلت زمانی مشخص برای اهمال کاران مساوی انجام ندادن کار است. پیشرفت شغلی ای که هر روز به تعویق می افتد و کم کم تبدیل به غرهای روزانه بدون تلاش خواهد شد. شبکه ارتباطی که در اولویت هزارم هم قرار ندارد و هر وقت بدان نیاز پیدا کنیم، حسرتش را می خوریم.

راهکار من برای فرار از اهمال کاری، پریدن از کار A به کار B است. فرض کن دو کار حال به هم زن داریم: اولی تلاش برای قانع کردن مشتری ناراضی و دیگری سر و کله زدن برای گرفتن یک سیستم جدید. به جای اینکه تا انتهای روز قصه دو کار باز حال به هم زن را بخورم، اگر حال صحبت با مشتری را ندارم با مدیر IT صحبت می کنم.

گذاشتن deadline برای خودت و پایبندی به مهلت قانونی تعیین شده بی توجه به کمال طلبی هم می تونه کارساز باشه. از جایی به بعد بابت تاخیرهای کوچک و تکراری صبح از خودم ناراضی بودم. مهلت مشخص نیم ساعته ای را برای خروج از خانه قرار دادم و هفته پیش از 5 روز، 3 روز را نیم ساعت زودتر از موعد کاری به سرکار رسیدم. اول نا امید شدم اما بعد که به پیشرفتم و هدف گذاری ام فکر کردم امیدوار ادامه دادم و این هفته به 4 روز در هفته می رسانمش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

مزیت رقابتی و ارتباطات اجتماعی

 


دنیای امروز، دنیایی است که هرکسی به راحتی توانایی بیان نظرات و ایده های خود را دارد. در هیچ دوره ای از تاریخ انسان تا این میزان راحتی در بیان نظرات خود را نداشته است. این آسانی در بیان نظرات باعث می شود که حجم زیادی از نظرات مختلف از افراد مختلف تجمع گردد که با توجه به وقت و حوصله محدود هر فرد و توانایی محدودش در خواندن، توان خواندن تمام نظرات را ندارد. همین باعث می شود تا یک سری نظرات و رفتارهای خاص را بخواند و به آن ها توجه کند. 



انتخاب از میان این همه، نیازمند داشتن مزیتی رقابتی است. داشتن این مزیت رقابتی منجر به توجه دیگران به ما و نظراتمان است. هر چه این مزیت رقابتی محدودتر باشد و رسیدن به آن سخت تر باشد و یا طبق اصطلاح ست گودین شیب آن بیشتر باشد، تعداد افرادی که به ما توجه خواهند کرد بیشتر خواهد بود. مزیت رقابتی است که باعث می شود در جلسه مصاحبه ما از میان متقاضیان به راحتی انتخاب شویم. مزیت رقابتی است که باعث می شود صحبت ما، نوشته ما، در میان انبوهی از صحبت ها و نوشته ها دیده شود.

در بعد کوچکتر ما برای دوست داشته شدن توسط دوستان، آشنایان و همکاران خود نیازمند مزیت رقابتی هستیم. این مزیت رقابتی می تواند محبت، مهربانی، گشاده دستی، شوخ طبعی، قدرت غافلگیرکردن، عدم حساسایت روی وسایل، تسلط بر سخنوری، اهل مطالعه بودن، توانایی دفاع از ارزش ها و هزاران دلیل دیگری باشد که برای دوست داشته شدن نیازمند آنیم. هر چه دستیابی به این مزیت رقابتی سخت تر باشد، افرادی که در شبکه ارتباطی ما حضور دارند، گسترده تر خواهند بود.


مزیت رقابتی من در ارتباطاتم تا به حال چه بوده است و از این به بعد چه خواهد بود؟

چه مزیت هایی برای تغییر شبکه ارتباطاتم نیازمند است که من در حال حاضر آن ها را ندارم؟

چه مزیت های رقابتی می تواند منجر به ارتباط من با افراد قوی تری گردد؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

در تمجید دوره مجدد نظم شخصی

دورس استعدادیابی مقدماتی و نظم شخصی جزء اولین درس هایی بود که به صورت جدی شروع به مطالعه آن ها در متمم کردم و اتفاقا خلاصه برداری هم می کردم از آن ها. شاید آن روزها درس نظم شخصی و مخصوصا معرفی زمان سفید و سیاه برای منی که قدرت تمرکز پایینی داشتم، به مانند اکسیری بود. زمان سفید و سیاه را برای مدت طولانی رعایت می کردم اما به رفتار و عادتم تبدیل نشد. به بهانه یادآوری آن روزها و به دلیل نهادینه نشدن همین رفتار و همچنین تصمیماتی که در حوزه کتابخوانی گرفتم(+)، به دوره مجدد این درس پرداختم.

نکته مهمی در اواسط این درس توجهم را جلب کرد، نکته ای که شاید آن زمان دغدغه ام نبود(اصلا یکی از ویژگی های بسیار خوب دوره کردن مطالب همین است، دریافتی که از یک موضوع، درس یا مطلب خواهی داشت متفاوت از دفعات قبل است).

کمال طلبی

کمال طلبی همان ویژگی ای است که دورن من، مشاهده می شود. مخصوصا در حوزه برنامه ریزی. همین ویژگی است که گاهی عزت نفس را تخریب می کند. کمال طلب ها (از جمله من) تصمیم می گیرم صبح نیم ساعت زودتر در محل کار حاضر شوم، تا صبح ها وبلاگ خود را آپدیت کنم. از 5 روز کاری، در سه روز کاری نیم ساعت زودتر می رسم از همان سه روز یک روز هم به دلیل مشغله زیاد اصلا در همان نیم ساعت هم نمی توانم کاری بکنم. ذهن کمال گرایم شروع به اذیت کردن می کند: من از اول هم می دانستمJ

همین ذهن کمال گرا نمی گذارد، کتابی که روایت تاریخی دارد سریعتر پیش بروم و به بحث اقتصادی و تحلیلی آن برسم و اصرار اصرار که خوب خلاصه بنویس انگار که قرار است این خلاصه ها را با خود به سر جلسه امتحان ببرم. تازه قشنگ هم بنویسJ

کمال گرایی باعث می شود خودمان هم یادمان برود که نیم ساعت زودتر رفتن برای وبلاگ نیست برای سر وقت رسیدن است و خلاصه برداری برای فهم بهتر.

خلاصه که اندر مزایای دوره مجدد یادآوری و تفکر به این خصیصه است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

کانال های تلگرامی و یادگیری قطعه قطعه و وسوسه حذف تمام کانال ها

به بهانه نوشتن در مورد گزینه های پیش فرض و کانال های تلگرامی و خواندن پست صدرا که در این پست هم به آن اشاره کردم، توجهم به لیست کانال هایی که نوشتم جلب شد. اکثرا حول موضوع تحلیل های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و بورسی متمرکز هستند به جز چند مورد دیگر. خواندن این حجم از تحلیل ها، در مسائل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی همگی یادگیری های قطعه قطعه ای هستند که حتی پیرامون این موضوعات خوانده شده نمی توان در حد چند دقیقه صحبت کرد. تنها کاربردش در تکرار طوطی وار آن برای کسانی است که در این کانال ها عضو نیستند و احیانا آن را نخوانده اند. از آنجا که عادت ندارم بدون منبع هم صحبت کنم در ابتدای صحبتم همیشه گوینده را اعلام می کنم و حتی از این فرصت هم سوء استفاده نمی کنم تا برای خودم شهرتی جعلی در ارائه تحلیل بسازم.


 


خواندن این نوع تحلیل ها چیزی از جنس تصویر بالاست. فرض کن به کسی، چند خازن یا چند ال ای دی یا چند ترانزیستور بدهی و حتی کیت برای بستن آن ها را به او ندهی. هر بار چند ترانزیستور و چند خازن که حتی با هم دیگر همخوانی هم ندارند. در انتها سبدی از ترانزیستورها و خازن هایی خواهی داشت که چون حتی جایی برای نصبشان نداری مجبوری به بیرون بریزیشان(البته مغز خودش زحمت حذف تمامی این ها را خواهد کشید و از ما فرصتی برای حذف اینگونه اطلاعات نخواهد گرفت).

فکر به این موارد بود که مرا به حذف تمامی کانال هایی که در پست قبل اشاره کردم وسوسه می کند. آیا می تواند جایگزین این کانال ها، خواندن وبلاگ دوستان متممی باشد یا خواندن آن نیز خود، چیزی از جنس یادگیری قطعه قطعه است. اگرچه خواندن وبلاگ ها برایم بسیار درس آموز است و همیشه با خواندن وبلاگ های دوستان متممی و به لطف Inoreader که جدیدا به گوشی و تبلتم اضافه شده است از وبلاگ ها می آموزم و سوال هایی برای فکر کردن ایجاد می شود. اما به نظرم جایگزین کامل تر و بهتر در این زمینه، به دنبال سوالاتم رفتن و تشکیل کریستال یادگیری است به گونه ای که در موضوع مورد سوال بتوانم در حد چند دقیقه صحبت کنم.

بحث تایید یا عدم تایید برجام توسط ترامپ که طی روزهای آینده رخ خواهد داد با وجود کانال های تلگرامی و خواندن تحلیل آنان در حد خواندن چند نظر و نفهمیدن قسمت هایی از آن خلاصه خواهد شد. در صورت عدم وجود تمام این کانال ها و تحلیل ها، میتوانم بنیاد و اساس تحریم ها را با سرچ به دست آورم و اثر تایید ترامپ بر روی آن را از دیدگاه ها مختلف و نظرات متنوع تر بخوانم. اینگونه خواندن درباره مسائل، هم منجر به ایجاد کریستال خواهد شد و هم افزایش عزت نفس از طریق تحلیل مسائل.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

انتقال درونیات و تفکر شفافانه

پی نوشت: همزمانی دیدن این جمله از آلن دو باتن در پیام های اختصاصی متمم با در میان گذاشتن رازی با دوستانم توجه ویژه مرا به معنا و مفهوم این جمله، جذب کرد.

ما انسان ها به هر اندازه در ارائه احساسات و نیازهای خود به دیگران ناتوان باشیم(منفعلانه برخورد کنیم) به همان میزان به عزت نفس خود ضربه زده ایم و به همان میزان نتوانسته ایم شفاف فکر کنیم. بخشی از شکست های ما در زندگی عاطفی، شغلی و اجتماعی نیز به همین مسئله وابسته است.

فرض کنید من امروز احساس می کنم برای کاری که در شرکت انجام می دهم و خدمتی که به شرکت ارائه می دهم لازم است، حقوق بیشتری دریافت کنم. یک راه بیان احساس و نیاز خود با مدیریت و یافتن راه حل برای این کار است. راه حل می تواند از افزایش حقوق تا ترک شغل یا افزایش مزایای غیر نقدی باشد. عدم بیان نیاز در این زمینه، علاوه بر تخریب عزت نفس، منجر به ارائه کار ضعیف تر خواهد شد.

شرکت اصلا قدر من را نمی داند و نمی فهمد من از جان و دل برایش مایه می گذارم. حالا که اینجوری است منم کمتر یا بدتر کار می کنم تا اضافه حقوقی که حق من است و شرکت به من نداده است را جبران کنم.

این بدتر کار کردن نتیجه عدم بیان نیاز است، این در حالی است که بیان مشکلات در این زمینه لااقل منجر به بهتر کار کردن در شرکت دیگری و با افراد دیگری خواهد شد. همین عدم بیان نیاز ما را تا جایی پیش خواهد برد که مسائل را به عوامل بیرونی نسبت می دهیم و عدم موفقیت خود را در موفقیت دیگران جستجو می کنیم.

شفاف فکر کردن، نتیجه و محصول فهم و درک خود است که این، بدون نوشتن و بدون انتقال درونیات به دیگران امکان پذیر نیست. نه اینکه دیگران با انتقال درونیات ما به مسائلی توجه می کنند که ما بی توجهیم، نه به هیچ وجه. تنها به این دلیل که ما با توضیح درونیات خود به دیگران مسئله ای که در ذهن داریم، شفاف تر خواهیم فهمید. 

در سال های تحصیلی دبیرستان همیشه ساعت قبل از امتحان تا رفتن به جلسه امتحان در بین دوستانم حضور فعالی داشتم و مسائل و سوالاتی را که داشتند و نفهمیده بودند را برایشان توضیح می دادم. تنها به این شیوه بود که می توانستم در امتحانات سختی که برخی معلمان طراحی کرده بودند نمره کامل را بگیرم چون قبل از امتحان، ابعاد موضوع برایم کاملا شفاف شده بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی