برای همچون منی که کمال طلبی منفی دارم، برداشت چند نکته از کتاب و وارد کردن آن در زندگی کفایت می کند.

مگر قرار است یک کتاب با من و زندگی من چکار کند؟ قرار است تمام نکات آن را ریز به ریز یادداشت کنم و به میکرواکشن های آن فکر کنم و برایش برنامه ریزی کنم. اگر هم احساس کردم برخی از نکات آن را یاد نگرفته ام مجددا برای بار دوم مطالعه کنم و باز هم یادداشت و میکرواکشن های بعدی.

یک کتاب قرار نیست زندگی مرا زیر و رو کند و زندگی ام به دو نیمه قبل و بعد از آن تقسیم شود(اگرچه این اتفاق ممکن است درباره کتاب هایی خاص رخ دهد). به نظرم آنچه می توان از یک کتاب دو یا سه نکته برای زندگی بهتر برداشت کرد و رد شد و کمال طلبی به خرج نداد وگرنه اگر قرار باشد خواندن هر کتاب تحولی شگرف در من ایجاد کند و با خواندن 200 صفحه کتاب آدم دیگری شوم و با این فرض کتاب بخوانم، در کتاب اول و دوم گیر خواهم کرد.

روزی ملاکم تعداد کتاب های خوانده ام بود، بدو بدو و با تعیین محدودیت زمانی کتاب را می خواندم و خلاصه بر می داشتم. بعدش هم چیزی از کتاب دستم را نمی گرفت. کم کم ناامید شدم از کتاب ها. این بار آن روی سکه را تست کردم. چه اهمیتی برای چون منی دارد که چند کتاب بخوانم؟ اصلا در سال یک کتاب بخوانم اما بخوانم و بخوانم و عمل کنم و در آن غرق شوم. اگرچه این روی سکه برای من جذابتر بود و نتایج آن ملموس تر. اما این روش هم حالت بهینه من نبود.

یک کتاب قرار است اندکی تنها اندکی هم که شده، زندگی ما را تغییر دهد و عینکی بهتر در اختیار ما قرار دهد تا جهان را با آن عالمانه تر بنگریم. حتی در حد چند نکته.