۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمدرضا شعبانعلی» ثبت شده است

در جستجوی ظرفیت بلا استفاده

داستانی در ذهنم دارم که به یاد ندارم از کجا شنیده ام اما مصداق های آن باعث می شوند چند روزی یکبار به آن را مرور کنم.

«پدر بزرگی با نوه اش برای خرید به فروشگاه زنجیره ای بزرگی در نزدیکی خانه اش می رود. خرید ها را به کمک نوه اش انجام می دهد. خوشحال و خندان از فروشگاه بیرون می آیند و دست در دست نوه اش به سمت خانه حرکت می کنند. فاصله خانه تا فروشگاه زیاد نیست اما باید چند خیابان را با هم بگذرانند. در یکی از این خیابان ها، وقتی حجم بسته های خرید جلوی چشم پدر بزرگ را می گیرد، متوجه عبور ماشین از خیابان نمی شود و نوه اش که در سمت چپش قرار دارد با ماشین برخورد می کند و از شدت برخورد به زیر ماشین می رود. پدر بزرگ خرید ها را در میانه خیابان رها می کند و با دو دستش ماشین را بلند می کند تا نوه اش از زیر ماشین بیرون بیاید.

چیزی شبیه این عکس


از قضا، اتفاقی خیلی بدی برای نوه اش نمی افتد و چند خراش سطحی روی صورتش باقی می ماند. اما پدر بزرگ سخت به فکر فرو می رود و از شدت غصه شروع به گریستن می کند. حال که پدر و مادر جمع شده اند از دلیل گریه می پرسند. جوابی در خور تامل از پدر بزرگ می شنوند.

من 60 سال توانایی بلند کردن یک ماشین با دو دستانم را داشته ام و تا به حال نه می دانستم و نه از آن بهره ای برده بودم. 60 سال از عمر من گذشته است و از ظرفیتی که در وجودم بوده است استفاده ای نکردم.»

محمدرضا شعبانعلی در یکی از دیر آموخته هایش به این نکته اشاره خوبی دارد:

چه کنیم تا فرصت های کشف نشده، استعداد های استفاده نشده، توانمندی های بلا استفاده خود را بشناسیم، شروع به استفاده از آن ها کنیم تا جایی که مطمئن شویم دیگر فرصتی برای رشد باقی نمانده است، ظرفیت بلا استفاده ای نمانده است.

فکر می کنم روزی که به این مرحله برسیم زندگی برایمان بی معنا شده است. روزی که در آن پیشرفتی نبینیم نسبت به روز قبل، معنای زندگیمان زیر سوال رفته است. اما تلاش برای رسیدن به آن روز تلاشی ستودنی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

آموخته هایی از فیلم Human و محمدرضا شعبانعلی و بازی ورق

فیلم Human  را در پردیس قلهک دیدم.

جایی از فیلم با یک معلوم جسمی که دو پا ندارد صحبت می کند از وی می پرسد، حاضری برگردی به روز اول و انتخاب کنی که پا داشته باشی یا نه؟

جواب او تکان دهنده بود:

«وقتی به ویژگی هایی که الان در خودم می بینم نگاه می کنم معلولیتم را انتخاب می کنم»

استعاره ای زیبا از محمدرضا شعبانعلی به یاد دارم درباره زندگی که این قسمت از این فیلم مرا به یاد آن انداخت.

در زندگی مهم این است که با ورق هایی که در دست داریم خوب بازی کنیم طوری که دیگران بگویند، با چنین ورق هایی، بهتر از این نمی شد بازی کرد.(برداشتی آزاد از فایل نقطه شروع متمم)

می توانیم تا آخر بازی، غر بزنیم از ورق هایی که به من افتاده است و یا می توانیم با همان ورق ها طوری بازی کنیم که هر ناظر بیرونی بگوید بهتر ازاین نمی شد، بازی کرد.

و در آخر دیر آموخته ای از محمدرضا:

 

مهم آن است که ظرفیت بلا استفاده ای نمانده باشد وگرنه هدف نرسیده، آرزوی دست نیافته شده خود دارایی بزرگی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

در جستجوی معنای زندگی

رفتارهای ما، شادی های ما، ناراحتی های ما در یک دید کلی را می توان در معنای زندگی جستجو کرد.

اگر زندگی ام را در قالب یک ازدواج خوب معنا کنم، هر دعوایی در زندگی مرا به شدت ناراحت می کند و ممکن است جدا شدن بخشی از هویت من را با خود ببرد

اگر زندگی ام را در قالب شغلم تعریف کنم. من آدم با ارزشی هستم چون این کار ها را انجام می دهم و چون هیچ کس به خوبی من نمی تواند این کارها را انجام دهد. یک روز که کسی مثل خودم ببینم یا نمی گذارم پیشرفت کند یا در بهترین حالت جوری دپرس می شوم که با یک بسته چیپس در خیابان ها قدم میزنم. خدا نکند به سمت مترو بروم!

اگر زندگی ام را در قالب دوستانم تعریف کنم. آدم با ارزشی هستم چون شوخ طبعم چون همیشه دور و برم شلوغ است

زندگی ام را در قالب های مختلف خانواه، شغل، دوستان، ارتباطات معنا کنم. بالاخره در یکی از این ها موفق هستم و زندگی ام بی معنا نخواهد ماند

سوال اصلی

زندگی ام را با چه چیزی معنا کنم؟

از یک سطح بالاتر به مسئله نگاه کنیم

آیا می توان معنای زندگی را در معنا دادن به زندگی دیگران نگاه کرد

نه اینکه فکر کنید به فکر مردمم و دنبال رفع مشکلشان؛ بسیار خودخواهانه زندگی خود را براساس معنایی که به زندگی دیگران می بخشیم بازتعریف کنیم.

یک ماهی می شود جزء سوالات غوطه ور در ذهنم همین سوال است.

زندگی را چگونه، با چه کاری، با چه چیزی معنا کنم؟

اصلا کجا، چه اتفاقی بیفتد احساس خواهم کرد زندگی ام معنا داشته است. حرف خودم را از زبان دیگری بشنوم این حس را خواهم داشت

یا

کمک کوچک و ناچیزی به کسی بکنم که بدون حضور من آن اتفاق نمی افتاد، زندگی ام معنا داشته است

یا

زندگی قبل و بعد از حضور من تفاوتی داشته باشد زندگی ام معنا داشته است

یا

حضورم برای عزیزانی حتی اندک مهم باشد.

محمدرضا شعبانعلی

علیرضا شیری

و امثال این ها که نمی شناسم(که البته کم هستند) جزء دسته افرادی اند که معنای زندگی خود را در معنای بخشی به زندگی دیگران ترجمه کرده اند.

من زندگی ام را با چه چیزی، چه کسی، چه اتفاقی تعریف می کنم؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

رویه های صبحگاهی و شبانه از محمدرضا شعبانعلی تا دارن هاردی

گزارش عادی یک روز محمدرضا شعبانعلی برگرفته از سایت شخصی او:

حدود ساعت چهار بیدار می‌شوم. یک برگه نیایش روزانه دارم که خودم نوشته‌ام. آن را چند بار می‌خوانم. در همان رختخواب، لپ‌تاپ به دست، نگاهی به چند سایت خبری می‌اندازم. تلاش کرده‌ام از خبر‌گزاری جمهوری اسلامی تا خبر‌گزاری‌های صهیونیستی در میان فهرست آنها باشد. پس از خواندن تمام آنها می‌توانم به برایندی از وضعیت جهان دست‌ پیدا کنم. نگاهی به شاخص‌های اقتصادی می‌اندازم. چند صفحه‌ای کتاب می‌خوانم. همیشه یک برگ کاغذ یا یک فایل باز روبرویم دارم تا تداعی‌هایم را بنویسم. حدود ساعت پنج، پیامک‌ها را می‌خوانم و برخی را پاسخ می‌دهم. بعد ایمیل‌ها را چک می‌کنم. دوباره نیم‌ساعتی می‌خوابم و به کار‌هایی که باید آن روز انجام دهم فکر می‌کنم. کار رسمی بین شش تا هفت شروع می‌شود. شادی قلی‌پور مدیر برنامه‌هایم، برنامه‌ی روزمره را یادآوری می‌کند و به خاطر تمام قرار‌هایی که بدون هماهنگی او گذاشته‌ام توبیخ‌ام می‌کند. حق هم دارد. روز‌ها و ساعت‌های زیادی وجود دارد که گاه به سه یا چهار یا پنج نفر همزمان قول داده‌ام! معمولاً صبحانه هر روز را در دفتر یکی از دوستان یا شریکانم می‌خورم تا ضمن خوردن صبحانه، بتوانیم برای کارهایمان هم برنامه‌ریزی کنیم. پس از صبحانه جلسات متعدد یکی پس از دیگری برگزار می‌شود. معمولاً این جلسات تا ساعت یک بامداد ادامه پیدا می‌کنند. از جلسات جدی دولتی تا جلسات بانک‌ها و بیمه‌ها تا جلسات کوچکی که در محافل دوستانه‌تر برگزار می‌شود. معدود فرصت‌های خالی بین جلسات را با همکارانم برای کارهای داخلی‌مان صرف می‌کنم. در این میان، یکی دو روز در هفته‌ هم کلاس‌هایی دارم که معمولاً آنها را از پنج تا نه شب برگزار می‌کنم. ساعت یک بامداد، کامپیوترم را باز می‌کنم. کامنت‌های سایت را جواب می‌دهم البته در ماشین‌ هم در فاصله‌ی بین جلسات، اگر اعصاب و حوصله‌ای باشد، کامنت‌ها و ایمیل‌ها را روی تبلت می‌خوانم و پاسخ می‌دهم به همین دلیل کامنت‌ها در طول روز کوتاه‌‌تر از شب‌ها پاسخ داده می‌شوند! و خلاصه‌ای از کارهایی را که برای روز‌های آتی مانده، می‌نویسم. در لابه‌لای این کارها، تلاش می‌کنم هر روز بین پنجاه تا صد صفحه کتاب بخوانم و نکاتی را یادداشت کنم تا بعداً روی آنها فکر کنم. این برنامه در هفت روز هفته تکرار می‌شود. طی ده سال اخیر تعداد روز‌های تعطیل من مجموعا به صد روز نرسیده است.

گزارش یک روز عادی دارن هاردی برگرفته از کتاب اثر مرکب:

آیفون من ساعت 5 صبح زنگ می زند و من دکمه یادآوری را می زنم. بعد، می دانم که هست دقیقه وقت دارم برای سه کار اول، قدردان تمام چیزهایی هستم که به آن فکر می کنم. دوم، هر روز به یک شخص ابراز محبت می کنم. سوم، درباره هدف شماره یک زندگی ام فکر می کنم و سه کاری را انتخاب می کنم که همین امروز می توانم برای نزدیک شدن به آن انجام دهم. قهوه سازم را روشن می کنم و حدود 10 دقیقه تا دم آمدن قهوه فرصت دارم در این فرصت حرکات کششی انجام می دهم. بعد از انجام حرکات کششی، یک فنجان قهوه میزم و برای 30 دقیقه مطلب مثبت و آموزشی می خوانم. بعد از آن مهم ترین پروژه ام را بر می دارم و به مدت 1 ساعت با تمرکز کامل و بدون حواس پرتی روی آن کار می کنم. بعد از آن راس ساعت 7 صبح، سراغ تنظیم مجدد اهداف اصلی یک ساله و پنج ساله می روم و اهداف کلیدی آن فصل سال و اهداف اصلی هفتگی و ماهانه ام را تنظیم می کنم. بعد سه مورد از مهم ترین و باارزش ترین اولویت های روزم را مرور یا تنظیم می کنم؛ بقیه روز می تواند میلیون شکل متفاوت داشته باشد.

وجه مشترک بین این دو تعریف از روز دو فرد موفق را در چه می توان دید؟

بارها زندگی و روزهای افراد موفق را خوانده بودم اما به این مسئله کاملا بی توجه بودم تا با آن در کتاب اثر مرکب آشنا شدم.

رویه های صبحگاهی و شبانه ثابت

تمام افراد موفق و صاحبان کسب و کارهایی که با آن ها همکاری داشته ام، علاوه بر عادت های خوب، برای انجام کارهای منظم روزانه شان، رویه هایی را به وجود آورده اند. این تنها راهی است که هر یک از ما می توانیم به طور پیش بینی پذیری رفتارمان را تنظیم و کنترل نمائیم.(دارن هاردی)

این رویه های صبحگاهی و شبانه، باید به گونه ای تنظیم شود که برای 50 سال پیش رو قابلیت اجرا داشته باشد؛ ثبات و پایداری در آن رمز موفقیت است.

دن اریلی در کتاب نابخردی های پیش بینی پذیری(به نقل از صدرا علی آبادی) می گوید که تصمیم های ما به هم وابسته هستند و در واقع ما زنجیره ای از تصمیم ها را اخذ خواهیم کرد. تصمیم اینکه صبح خود را با چه شیوه ای و چه کارهایی آغاز کنیم می تواند بر روی تصمیم های ما در ادامه روز هم موثر باشد و برای ما روزی شکوهمندتر بسازد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

فریب، خود فریبی و آزمون استخدامی


پی نوشت: در بک گراند کامپیوتر شخصی خودم و سرکار همیشه از تقویم های زیبای متمم استفاده می کردم. استفاده از این بک گراندها به دلیل زیبایی عکس های آن بود. معمولا مناظر طبیعی زیبایی داشت که از آن لذت می بردم و هیچ گاه هم نشد که از تقویم آن استفاده کنم چون در خانه همیشه از تقویم گوشی استفاده می کردم و در سرکار از تقویم کنار میزم. هفته قبل بود که یکی از پیام های اختصاصی متمم را به عنوان بک گراندم گذاشتم. تجربه خوبی بود. هر بار نگاه کردن به صفحه کامپیوتر مرا به یاد موضوع می انداخت در پی سی سرکار هم همین کار را کردم. به یاد دیر آموخته های محمدرضا افتادم. نکاتی ناب و حاصل از تجربه شخصی که می توانست بک گراند خوبی باشد.

من در آزمون استخدامی قبول نشده ام، خودم هم می دانم به خاطر عدم مطالعه، روش غلط مطالعاتی، منابع اشتباهی بوده است. اما نمی توانم به این موارد اذعان کنم و بپذیرم. هر کس را که می بینم می گویم این آزمون ها الکی است و هر کسی را خودشان بخواهند بر می دارند. هر کسی که از آزمونم می پرسد اینگونه جوابش را می دهم و فریبش می دهم. در حالی که خودم هم می دانم که، مشکل در خود من است. چند ماهی می گذرد. خودم هم فراموش می کنم که مشکل از من بوده. من بد خواندم، من کم خواندم، من بدون تحقیق منابع نامربوط را خوانده ام، اما کار از کار گذشته است. فریب خودم را هم خورده ام. هر جا که می نشینم از فساد در سیستم اداری کشور حرف می زنم. همه هم تایید می کنند. تبدیل شده ام به یک غرغروی تمام که کارش شده است غر زدن و عمل نکردن.

به یاد دارم که در فریب دو طرف داریم. فریب دهنده و فریب خورنده. تا فریب خورنده ای وجود نداشته باشد ما نمی توانم کسی را فریب دهیم. در دروغ اینگونه نیست ما تنها دروغگو را داریم. اما یه طرف فریب، یک فریب خورنده است. جالب آنجاست که چرخه فریب به این صورت است که ما ابتدا دیگران را فریب می دهیم، فریب می دهیم، فریب می دهیم و در آخر خودمان فریب می خوریم(برداشتی ذهنی از فایل فریب رادیو مذاکره).

این داستان من نبوده است. فکر می کنم این داستان برای همه ما آشنا باشد و لااقل چند نفری در اطرافیانمان داشته ایم اینگونه بوده اند.

به یاد دارم که میخواستم پروژه ای از یک ارگان نظامی بگیرم. چند باری به آنجا رفتم. هر بار با کارها و موضوعات ضعیف به آنجا سر می زدم. مسئول تحویل پروژه تا شروع به صحبت می کردم، می گفت این موضوعات از دستور کار مرکز خارج شده است و در این حوزه ها وارد نخواهیم شد. از آنجا که من هم عمیق روی هیچ کدام از موضوعات کار نکرده بودم نمی توانستم از آن دفاع لازم را بکنم و پروژه تحویل بگیرم. این داستان را برای دیگران که تعریف می کردم برای اینکه نگویم من کم کاری کرده ام همیشه می گفتم سخت پروژه می دهند و پارتی بازی است و اصلا تکلیفشان با خودشان هم مشخص نیست. چند ماهی گذشت. دیگر رغبتی برای رفتن به آنجا یا حتی تحقیق روی موضوعات مرتبط نداشتم. کاملا ناامید شده بودم و خودم هم فریب خورده بودم که نمی شود. در واقع مرکز کنترل ام از دورن به بیرون انتقال پیدا کرده بود و مشکلات را در بیرون از خودم جستجو می کردم.

شاید اولین راه برای مقابله، فریب ندادن دیگران باشد. البته این راه در برخی موارد عملی نیست. همیشه مواردی وجود دارد که نمی خواهم تمام واقعیت را دیگران بداند. یادداشت کردن واقعیات و جدا کردن تفسیر ما از واقعیت و احساسمان هم می تواند کارساز باشد. بیان احساسمان به دیگران درباره موضوع به جای فریب دیگران هم راه خوبی است: من احساس می کنم که این ها فقط به خودی ها اجازه ورود می دهند اما در هر صورت من تلاشم را خواهم کرد.

خوشحال می شوم اگر دوستانم  راهکار یا تجربه مشخصی در مواجهه با خود فریبی دارند و برایم تعریف کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

اگر متمم نبود

اگر متمم نبود، در زندگی من چه اتفاقی می افتاد؟


اگر با متمم، محمدرضا شعبانعلی آشنا نشده بودم هیچ گاه به مطالعه به صورت مدون روی نمی آوردم. اگرچه در مطالعه هم اشکالاتی داشتم و در حال رفع آن هستم


اگر متمم نمی خواندم، هیچ گاه به عزت نفسم به عنوان مهمترین دارایی ام توجه نمی کردم


اگر متمم نمی خواندم، به مذاکره به عنوان یک اصل مهم توجه نمی کردم


اگر متمم نمی خواندم، تا این حد مجال و فرصت برای تفکر نمی یافتم


اگر متمم نمی خواندم، هیچ گاه با افرادی با این وسعت دید و نظرات مختلف آشنا نمی شدم و نمی توانستم نظراتشان را پیرامون بسیاری از مسائل بخوانم


اگر متمم نمی خواندم، تفکر سیستمی نمی دانستم در تحلیل مسائل به خطا می رفتم و تحلیل اشتباهم منجر به تصمیم های هزینه زا در زندگی ام می شد


اگر متمم نمی خواندم، عدم توجه به عزت نفسم منجر به تصمیمات هزینه زایی برایم می شد


اگر متمم نمی خواندم، وبلاگ نمی نوشتم و نوشتن به عادت روزانه ام تبدیل نمی شد


متمم مرا با دنیایی جدید روبرو کرد که قبل از آن، دنیایم محدود به تحلیل از تجربیاتم بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

میانگین پنج نفر و حرف هایی که دیگر نمی زنم

محمدرضا شعبانعلی در یکی از قوانین کسب و کار خود و به عنوان اولین قانون کسب و کار خود، قانون زیر را مطرح می کند:

هیچکس از متوسط اطرافیانش چندان فراتر نمی‌رود

ماه ها قبل این مطلب را خواندم. راهکار برای اینکه اطرافیان بهتری داشته باشیم، این است که اطرافیان خود را همراه با خود بالا بکشیم تا دنیای بهتری را با همدیگر تجربه کنیم.

به یاد دارم وقتی که برای ماه های اول در محیط کارگزاری حاضر شدم، از هر اندک فرصتی برای صحبت با همکاران بخش های مختلف استفاده می کردم. اطلاعات می دادم و اطلاعات می گرفتم. آنچه که از ارتباطاتم در کارگزاری دارم هم مدیون همان ماه های آغازین و مباحثات و اطلاعات هستم.

این چند وقت اخیر، محافظه کارتر شده ام. کمتر با دیگران صحبت می کنم. اگر امکان داشته باشد برای صحبت نکردن با دیگران، حتی مسیرم را عوض می کنم.

ماحصل آنچه اتفاق افتاده است را می توان، در لاک خود فرو رفتن و انتخاب اطرافیان از همکاران واحد خود دانست. اتفاقی که منجر به کوچک شدن اطرافیان، حل شدن در محیط شده است.

ریشه این مشکل را نمی دانم. اما فکر کردن به آن، منجر به بهبود اطرافیان و بهبود عزت نفس ناشی از مهارت ابراز وجود خواهد شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

قضاوت ذهنی و فرصت به دیگران

قضاوت ذهنی در مورد افراد، رفتارهای آنان یکی از مواردی است که همواره من انجام داده ام. پیش خودم، ذهن طرف مقابل را خوانده ام و براساس قضاوت ذهنی خودم رفتاری داشته ام.

یکی از اشتباهات متداول قبل، در حین و پس از مذاکره همین است. سر خاراندن طرف را بی حوصلگی برداشت می کنم و آنجا که مذاکره به اوج خود رسیده است، مذاکره را رها می کنم. البته که توجه به زبان بدن طرف مقابل، تغییر موضوع مورد بحث می تواند نشانه های خوبی باشند اما الزاما قضاوت ذهنی من، نمی تواند صحیح باشد.

جالب است که هرگاه که قضاوت ذهنی هم انجام می دهم خطای تایید سراغم می آید. بعد از اینکه متوجه شدم قضاوتم درست بوده است، ذهنم به من یادآوری می کند که همیشه قضاوت هایت درست است اما وقتی که قضاوتم غلط است، ذهن سکوت می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

رشد و پیشرفت

محمدرضا شعبانعلی در روز 26 مرداد گردهمایی داشت. این گردهمایی در دانشگاه شهید بهشتی صورت پذیرفت. به دلایلی در این گردهمایی شرکت نکردم.

این نوشته داخل کارت پستال این همایش است:


دیدن این نوشته مرا به یاد کاریکاتور قدیمی انداخت:


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

انتقاد پذیری

پی نوشت: ابتدا می خواستم انتقاد پذیری را در لیست اشتباهاتی که تکرار نخواهم کرد بیاورم. بعد از اندکی فکر، خواستم جدا در مورد آن مطلبی بنویسم.

آدم انتقاد پذیری هستم. گاهی برای این انتقاد پذیر بودن ضربات سنگینی خورده ام. ضربات سنگینی که گاهی منجر به تغییر مسیر ها و اهداف گشته است. جای تفکر دارد!

برگرفته از سایت محمدرضا شعبانعلی:

بر این باورم که همه‌ی بزرگانی که در تاریخ تحولی ایجاد کرده‌اند،‌ مردم را به هیچ چیز حساب نمی‌کرده‌اند! آنقدر ادامه داده‌اند تا مردم مجبور شده‌اند آنها را به چیزی حساب کنند.

نیوتون تمام آن سالها که در خانه‌اش کیمیاگری می‌کرد و مردم به او می‌خندیدند، هیچکس را جدی نگرفت. کیمیاگری ساده‌اندیشی بود و رفتارش بی‌نتیجه. اما در حاشیه‌ی همان کارها بود که تصادفاً فرمول‌های امروز او هم خلق شدند.

بعید است زمانی که ادیسون برای هزارمین بار تلاش می‌کرد چیزی شبیه لامپ بسازد،‌ مردم او را تشویق کرده باشند. احتمالاً همه گفته‌اند او احمق است و او به کار خود ادامه داده است.

بعید است وقتی دکتر حسابی شبانه‌روزی درس می‌خواند و مطالعه می‌کرد، بقیه تشویقش کرده باشند. احتمالاً برایش از «تعادل در زندگی» گفته‌اند و اینکه یک مدرک تحصیلی کافی است و بقیه‌اش را صرف زندگی‌ روزمره‌ات و بهبود وضع مالی‌ات کن.

بعید است این نسل دانشگاه رها کرده‌ای که دنیای فن‌آوری امروز را خلق کرده‌اند، در زمان ترک دانشگاه، با تشویق مردم مواجه شده باشند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی