۲۸ مطلب با موضوع «یادگیری» ثبت شده است

مدل ذهنی میدان جنگ یا زمین بازی

مدل ذهنی دریچه نگاه ما به مسائل و مشکلات و اتفاقات زندگی است.

کسی که مدل ذهنی اش این است که همه حقش را خورده اند و باید حقش را بگیرد و به دنبال حق خود برود و حقش را بگیرد و عبارت معروف «حق گرفتنی است نه دادنی».

کسی که زندگی را میدان مبارزه می داند. خودش و دوستانش را در یک سنگر می بیند و بقیه را دشمن می پندارد که باید با آن ها مبارزه کند. این مبارزه تا رسیدن به سرزمین هدف ادامه خواهد داشت. جنگ با همه برای رسیدن به اهداف خود یکی از رفتارهای دائمی این فرد در زندگی است.


کسی که زندگی را میدان رقابت می داند. همیشه و در همه جهات از جمله درآمد، موقعیت اجتماعی، موقعیت خانوادگی، همسر، فرزندان و هر چیزی که فکرش را بکنید خودش را با دیگران مقایسه می کند. دغدغه های این فرد بنا به افرادی که با آن ها مواجهه دارد متفاوت است و دغدغه هایش به واسطه افرادی که با آن ها تعامل دارد تغییر خواهد کرد.

کسی که زندگی را میدان مذاکره می بیند. همه جا و در هر گفتگو به دنبال امتیاز دادن و گرفتن است. هر گفتگویی را میدان تبادل امتیازات می بیند و در هر رفتاری به امتیازهایی که رد و بدل می شود، فکر می کند. اگر جایی در گفتگویی امتیاز زیادی به کسی داد حواسش است که در جای دیگر امتیازات مناسب از وی بگیرد. (برگفته از کانال رادیو توانگری دکتر شیری)

مراقب باشیم از چه مدل ذهنی به زندگی نگاه می کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

خطای مرجعیت


مردی که برای آزمایش آمده بود، دستش را در کاسه‌ای کرد که در آن کاغذهای مختلف به صورت تا شده قرار گرفته بود. قرار بود با چیزی شبیه قرعه کشی، مشخص شود که او «آزمایشگر» خواهد بود یا «آزمایش شونده». برگه را درآورد و دید: نقش او «آزمایشگر» بود.

هیچکس به مرد نگفت که روی تمام کاغذ‌های داخل آن کاسه، نوشته شده: «آزمایشگر». به همین دلیل، در تمام مدت آزمایش، آن فرد فکر می‌کرد که در اتاق مجاور، مرد دیگری نشسته است که قرعه‌ «آزمایش شونده» به نامش درآمده.

ژنراتور را روشن کردند. هدف از آزمایش،‌ «ارزیابی اثر تنبیه بر روی حافظه و کارکرد آن» بود. به آزمایشگر لیستی از کلمات و معانی آنها داده می‌شد تا آنها را با میکروفونی که داخل اتاقش بود برای «آزمایش شونده اتاق مجاور» بخواند و سپس سوالاتی چهار جوابی را برای او می‌خواند تا ببیند آیا می‌تواند گزینه‌ی درست را انتخاب کند؟

آزمایش شونده، با انتخاب یکی از چهار کلیدی که پیش روی او قرار داده بودند، گزینه مورد نظرش را اعلام می‌کرد. گاهی درست و گاهی نادرست.

هر بار که پاسخ نادرستی داده می‌شد، با فشار یک دکمه، شوک الکتریکی به مردی که در اتاق مجاور بود وارد می‌شد. میزان شوک با توجه به تعداد خطاها افزایش پیدا می‌کرد. طبیعی است که با افزایش شدت ولتاژ، صدای فریاد مردی که در اتاق مجاور بود به گوش می‌رسید.

بعضی وقتها، نگرانی و ناراحتی در چهره «آزمایشگر» دیده می‌شد. گاهی می‌پرسید: «واقعاً اینقدر زجر دادن لازم است؟ اصلاً انسانی است؟»

و مردی که با لباس سفید آزمایشگاه، بالای سرش ایستاده بود توضیح می‌داد که: «بله. باید ادامه دهیم. چاره دیگری نداریم»

به آزمایشگر گفته نشد که صداهایی که می‌شنود، صداهای ضبط شده است و واقعاً شوکی در کار نیست. او در مقابل خودش ژنراتوری را می‌دید که هر بار، ولتاژش را بالا می‌برد و با فشار یک دکمه، شوکی را به مرد دیگری که در اتاق مجاور است وارد می‌کند.

این آزمایش ۴۰ بار و با ۴۰ نفر مختلف انجام شد. از این ۴۰ نفر، هیچکدام وقتی شنیدند که طرف مقابل می‌گوید: من مشکل قلبی پیدا کردم، آزمایش را متوقف نکردند. ۲۵ نفر از آنها، حاضر شدند تا ۴۵۰ ولت شوک به طرف مقابل وارد کنند. این در حالی است که از ۳۴۵ ولت به بالا، صدای جیغ و اعتراض قطع می‌شد و به نظر می‌آمد که آزمایش شونده، یا مرده یا از هوش رفته است!

نکته دردناک این آزمایش، که استنلی میلگرام آن را ترتیب داد این بود که: این مردها، شوک را به یک غریبه وارد نمی‌کردند. آنها در زمان قرعه کشی، طرف مقابل را دیده بودند و کاملاً باور داشتند که یک تصادف، آنها را به «آزمایشگر» تبدیل کرده و ممکن بود خودشان روی صندلی اتاق مجاور نشسته باشند.

آزمایش میلگرام در سالهای بعد به شکلهای مختلف تکرار شد و در هیچ آزمایشی، تعداد کسانی که اعمال این شوکها را متوقف کرده و به آزمایش اعتراض کردند از یک سوم جمعیت بیشتر نشد. روایت محمدرضا شعبانعلی از آزمایش میلگرام

توجه به مرجعیت (متخصصین یک حوزه) در حالی که گاهی همین مرجعیت توانایی شناخت و تحلیل درست مشکلات را ندارد باعث خواهد شد تا خواسته های نامعقول خود را با نظرات آنان شکلی موجه دهیم و خواسته ای نامعقول را با شکلی معقول ارائه دهیم و انتظار نتیجه داشته باشیم.

آزمایش میلگرام یک نتیجه گیری مهم داشت. هنگامی که در یک موضوع مشخص مرجع و متخصص وجود دارد، نظر وی می تواند موجب بی مسئولیتی ما شود. همان جمله معروف «مامورم و معذور» که منجر به سلب مسئولیت از خود و انجام کارهای غیر انسانی (در آزمایش میلگرام راضی شدن به ولتاژ بالای 345 ولت حتی بعد از قطع شدن صدای آزمایش شونده) خواهد شد.

در انتها، نتیجه گیری رولف دوبلی:

هر وقت خواستی تصمیمی بگیری، به این فکر کن که چه مراجعی ممکن است بر استدلال هایت اثر گذاشته باشند. وقتی به یکی از آن ها در واقعیت برخوردی، تمام تلاشت را بکن در برابرش مقاومت کنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

تجربیاتی در مدیریت زمان و تکنیک پومودورو

در طول یک سال از هنگامی که درس مدیریت زمان در متمم را خواندم، شروع کردم به ثبت تمام ساعت های روزانه و برنامه ریزی برای مدیریت آن ها. این کار را برای یک سال و چند ماه ادامه دادم. در اواخر حس خوبی به این کار نداشتم اما خودم را قانع می کردم که اگر بخواهم به کسی گزارش ساعات طی شده عمرم را بدهم آماری دقیق در اختیار خواهم داشت. حتی اگر قیامت هم لب تاپم را در اختیارم می گذاشتند با جدول و نمودار ساعات طی شده عمرم را به تفکیک ارائه می دادم. حس کمال طلبی منفی که در من وجود داشت این کار را تایید کرد و تا حدود یکسال آن را ادامه دادم. برای ثبت زمان ها از نرم افزار Time it استفاده می کردم که دسته بندی های نامحدودی ارائه می داد.

بعد از مدتی از این زندگی مکانیکی خسته شدم و از هیچ وسیله ای برای ثبت زمان ها استفاده نکردم.

خوشبختانه دوره مجدد مدیرت زمان در متمم علاوه بر تکنیک پومودورو مرا با چند سایت و نرم افزار جدید آشنا کرد.

Trello یکی از آنان بود. سایت و نرم افزاری برای هدف گذاری های بلند و کوتاه مدت با توجه به مفهوم کانبان. قابلیت های متعدد مثل به اشتراک گذاری و قالب منعطف این سایت و برنامه کاری با شما می کند که هدف هایتان را در اختیارش بگذارید.

Time camp

اگرچه به کار من نیامد. اما نرم افزار و سایت پر کاربردی برای مدیریت زمانی پروژه ها است. آن چیزی که من به دنبال آن بودن تکنیک زمان سفید وسیاه بود که این نرم افزار در اختیار من قرار نمی داد.

اما روی صحبتم در این پست تکنیک پومودورو و مقایسه نرم افزار های مربوط به آن است.

در اینجا و اینجا می توانید توضیحات کاربردی درباره این تکنیک بخوانید.

نرم افزارهای پومودورو قابلیت جذاب چندانی نمی خواهند جز تایمری برای شمارش معکوس 25 دقیقه ای و گاهی Todo list های ساده.

اولین تجربه من Focus booster بود که یک وب سرویس است و نرم افزار های ویندوز و موبایل هم دارد. کارم را با آن شروع کردم و گزارش های خوبی هم می داد. اما خیلی سریع به حد Trial آن رسیدم و دیگر نرم افزار به من اجازه ثبت پومودورو را به علت محدودیت اکانتم نمی داد. محدودیت برنامه مرا به سمت برنامه بعدی شیفت داد که عکس های آن را در زیر می بینید.(البته قبل از رسیدن به آن، دو نرم افزار دیگر هم تست کردم که شرح آن خارج از حوصله است)





Tomatodo نرم افزاری عالی، با طراحی خوب و آوردن جملات انگیزشی در کنار تایمر، امکان تعریف اهداف، عادت ها، امکان استفاده از Stopwatch در کنار پومودورو و همه چیز تمام است. امکان تعریف دسته بندی ها با زیر شاخه هایی برای آن، ارائه آمار از پومودوروهای اجرایی به صورت مفصل، امکان آپلود اطلاعات بر روی سرور و دریافت از سرور.

هر آن چیزی که از یک نرم افزار پومودورو مورد انتظار است در این نرم افزار گنجیده شده است و با گرافیکی بالا و توضیحاتی قابل توجه در اختیار کاربر قرار داده شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

کتاب خواندن یا تمام کردن


کتاب می خوانیم تا کتاب را به اتمام برسانیم و هر گاه بقیه درباره آن صحبت کردند بگوییم این کتاب را خوانده ام یا کتاب می خوانیم تا به ذهنیت جدیدی برسیم و برای خود میکرو واکنش تعیین کنیم و آن را وارد زندگی روزمره خود کنیم.

به یاد دارم کتاب هفت عادت مردمان موثر را یکبار خواندم. با دوستانم درباره آن صحبت کردم از آن خلاصه برداشتم و در دفتری جداگانه یادداشت کردم اما الان هیچ چیزی از آن را به یاد ندارم و وارد زندگی ام نشده است.

چند ماه پیش بود که به این فکر می کردم که من که متمم می خوانم و وقتم را برای آن می گذارم، با کسانی که در سال هیچ مطالعه ای در زمینه غیر تخصصی خود ندارند و حتی یک صفحه کتاب نمی خوانند و احساس نیازی هم به آن نمی کنند چه تفاوتی دارم؟ واقعا اگر من آنچه می دانم و می خوانم را وارد عمل نکنم چه تفاوتی با دیگران داشته ام. مگر جز این است که اگر وارد حوزه عمل به دانسته ها نشوم، وقتم را تلف کرده ام و آن هایی که وقت خود را با بازی و سرگرمی تلف می کنند به مراتب جلوتر از من هستند.

آنچه موجب تمایز من خواهد شد آن چیزی است که در عمل من دیده می شود آن چیزی که جزء دانسته های من است اگر وارد عمل نشود به کار نمی آید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

باید همه چیزمان به هم بیاید

شب ها مشغول کتاب خواندن است و شبانه 2 ساعت مطالعه دارد. در طول روز اما تعاملاتش با کسانی است که در طول عمر خود، به جز کتاب های درسی شان چیز دیگری مطالعه نکرده اند.

هنگامی که از سرکار به خانه می آید شام سبکی می خورد و بعد به باشگاه می رود. می خواهد وزن خود را به 70 کیلو برساند 20 کیلو کاهش وزن نیاز دارد. دوستانش اما اهل رستوارن گردی های شبانه اند حداقل سه شب در هفته با دوستانش رستوران های مختلف را تجربه می کند و علاوه بر این که باشگاه نمی رود، غذاهای چرب و پر کالری مصرف می کند.

فرد معتقدی به دین خدا و احکام شرعی است. اما دوستانش کسانی هستند که علاوه بر اینکه اعتقادی به این موارد ندارند، اعتقادی به احترام به عقیده دیگران هم ندارند و همیشه اینگونه افراد را مورد تمسخر قرار می دهند اما دوستی اش با آنان را به هر نحوی که شده ادامه می دهد.

هدفش نفر اول شدن در حرفه خودش است. می خواهد فردی متمایز باشد تا از مزایای ناشی از اول بودن به نحو احسن استفاده کند اما در جمع همکاران خود و کسانی که در طول روز با آنان تعامل می کند، حتی یک همکار با این دغدغه یا حتی دغدغه بهتر شدن روزانه ندارد؛ همه همکارانش منتظر گذشت زمان و رسیدن انتهای ماه برای دریافت حقوق ماهیانه هستند.

همه مثال هایی که زدم، مثال افرادی بود که در فکر خود یک گونه اند اما نتوانسته اند محیط را، ارتباطاتشان را، شرایط را  در راستای هدف خود انتخاب کنند. این افراد مانند بدنی هستند با 25 کیلو وزن که 20 کیلوی آن مغز آن است و بقیه اندامش 5 کیلو است. مسلما پاهای نحیف 800 گرمی تاب تحمل مغز 20 کیلو گرمی‌شان را نخواهد داشت!

باید همه چیزمان به هم بیاید.

به نظرم هر فرد اول باید در حوزه های مختلف هدفش را  بداند و مسئولیت آن را بپذیرد. مسئولیت شرایط و وضعیت فعلی را هم بپذیرد.

مبتنی بر هدف خود و برای رسیدن به آن روابط، محیط ها و افرادی که با آنان تعامل دارد را خود انتخاب کند.

شروع به کار روی روابط و محیط ها کند تا بعضی را قطع بعضی را محدود و بعضی را گسترش دهد.

تاثیر ارتباطات ما و افرادی که با آنان تعامل داریم را  بر روی پیشرفت و موفقیت نمی توان نادیده گرفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

رقابت، حسادت و سر زیر برف کردن کبکانه

رقابت با همکار

رقابت با سایر بخش ها

رقابت با پسر خاله و پسر عمو

حسادت به همسر

حسادت به همکار

حسادت به مدیر

حسادت به دوستان

حسادت و رقابت هر دو یک نتیجه مشترک برای من داشته اند

مرا از اهدافم دور کرده اند و به سمت اهدافی برده اند که پس از نایل شدن به آن ها فهمیده بودم اهداف من نبوده اند. در واقع در نتیجه این دو حس، اهدافی برای من ایجاد شده است که اهداف مدنظر من نبوده است، اهداف دیگران بوده است.

ندیدن دستاوردهای خود و مقایسه دائمی خود با دیگران و ندیدن شرایط دستیابی آنان به آن موقعیت من را در شرایطی قرار می داد که رویداد را ببینم و نه فرآیند را. ندیدن فرآیند ها و بی توجهی به آنان این توهم را تقویت می بخشد که رسیدن به دستاوردهای دیگرانی که به آن ها حسادت می ورزیم راه ساده ای است غافل از اینکه:



میخواهم از ضرب المثل مثل کبک سر زیر برف کردن استفاده ای بکنم؛کاری به این ندارم که کبک در برف و برای فرار از دست شکارچی به این خیال که با سر زیر برف کردن، شکارچی هم او را نمی بیند سر به زیر برف فرو می برد.

ای کاش هر روز مثل کبک سر زیر برف فرو کنیم و دیگران را نبینیم تا بتوانیم بر اهداف خود متمرکز شویم و پیشرفت و ترقی خود در راستای اهداف خود را بسنجیم بی دغدغه اینکه چه کسی چه دستاوردی دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

رویه های صبحگاهی و شبانه از محمدرضا شعبانعلی تا دارن هاردی

گزارش عادی یک روز محمدرضا شعبانعلی برگرفته از سایت شخصی او:

حدود ساعت چهار بیدار می‌شوم. یک برگه نیایش روزانه دارم که خودم نوشته‌ام. آن را چند بار می‌خوانم. در همان رختخواب، لپ‌تاپ به دست، نگاهی به چند سایت خبری می‌اندازم. تلاش کرده‌ام از خبر‌گزاری جمهوری اسلامی تا خبر‌گزاری‌های صهیونیستی در میان فهرست آنها باشد. پس از خواندن تمام آنها می‌توانم به برایندی از وضعیت جهان دست‌ پیدا کنم. نگاهی به شاخص‌های اقتصادی می‌اندازم. چند صفحه‌ای کتاب می‌خوانم. همیشه یک برگ کاغذ یا یک فایل باز روبرویم دارم تا تداعی‌هایم را بنویسم. حدود ساعت پنج، پیامک‌ها را می‌خوانم و برخی را پاسخ می‌دهم. بعد ایمیل‌ها را چک می‌کنم. دوباره نیم‌ساعتی می‌خوابم و به کار‌هایی که باید آن روز انجام دهم فکر می‌کنم. کار رسمی بین شش تا هفت شروع می‌شود. شادی قلی‌پور مدیر برنامه‌هایم، برنامه‌ی روزمره را یادآوری می‌کند و به خاطر تمام قرار‌هایی که بدون هماهنگی او گذاشته‌ام توبیخ‌ام می‌کند. حق هم دارد. روز‌ها و ساعت‌های زیادی وجود دارد که گاه به سه یا چهار یا پنج نفر همزمان قول داده‌ام! معمولاً صبحانه هر روز را در دفتر یکی از دوستان یا شریکانم می‌خورم تا ضمن خوردن صبحانه، بتوانیم برای کارهایمان هم برنامه‌ریزی کنیم. پس از صبحانه جلسات متعدد یکی پس از دیگری برگزار می‌شود. معمولاً این جلسات تا ساعت یک بامداد ادامه پیدا می‌کنند. از جلسات جدی دولتی تا جلسات بانک‌ها و بیمه‌ها تا جلسات کوچکی که در محافل دوستانه‌تر برگزار می‌شود. معدود فرصت‌های خالی بین جلسات را با همکارانم برای کارهای داخلی‌مان صرف می‌کنم. در این میان، یکی دو روز در هفته‌ هم کلاس‌هایی دارم که معمولاً آنها را از پنج تا نه شب برگزار می‌کنم. ساعت یک بامداد، کامپیوترم را باز می‌کنم. کامنت‌های سایت را جواب می‌دهم البته در ماشین‌ هم در فاصله‌ی بین جلسات، اگر اعصاب و حوصله‌ای باشد، کامنت‌ها و ایمیل‌ها را روی تبلت می‌خوانم و پاسخ می‌دهم به همین دلیل کامنت‌ها در طول روز کوتاه‌‌تر از شب‌ها پاسخ داده می‌شوند! و خلاصه‌ای از کارهایی را که برای روز‌های آتی مانده، می‌نویسم. در لابه‌لای این کارها، تلاش می‌کنم هر روز بین پنجاه تا صد صفحه کتاب بخوانم و نکاتی را یادداشت کنم تا بعداً روی آنها فکر کنم. این برنامه در هفت روز هفته تکرار می‌شود. طی ده سال اخیر تعداد روز‌های تعطیل من مجموعا به صد روز نرسیده است.

گزارش یک روز عادی دارن هاردی برگرفته از کتاب اثر مرکب:

آیفون من ساعت 5 صبح زنگ می زند و من دکمه یادآوری را می زنم. بعد، می دانم که هست دقیقه وقت دارم برای سه کار اول، قدردان تمام چیزهایی هستم که به آن فکر می کنم. دوم، هر روز به یک شخص ابراز محبت می کنم. سوم، درباره هدف شماره یک زندگی ام فکر می کنم و سه کاری را انتخاب می کنم که همین امروز می توانم برای نزدیک شدن به آن انجام دهم. قهوه سازم را روشن می کنم و حدود 10 دقیقه تا دم آمدن قهوه فرصت دارم در این فرصت حرکات کششی انجام می دهم. بعد از انجام حرکات کششی، یک فنجان قهوه میزم و برای 30 دقیقه مطلب مثبت و آموزشی می خوانم. بعد از آن مهم ترین پروژه ام را بر می دارم و به مدت 1 ساعت با تمرکز کامل و بدون حواس پرتی روی آن کار می کنم. بعد از آن راس ساعت 7 صبح، سراغ تنظیم مجدد اهداف اصلی یک ساله و پنج ساله می روم و اهداف کلیدی آن فصل سال و اهداف اصلی هفتگی و ماهانه ام را تنظیم می کنم. بعد سه مورد از مهم ترین و باارزش ترین اولویت های روزم را مرور یا تنظیم می کنم؛ بقیه روز می تواند میلیون شکل متفاوت داشته باشد.

وجه مشترک بین این دو تعریف از روز دو فرد موفق را در چه می توان دید؟

بارها زندگی و روزهای افراد موفق را خوانده بودم اما به این مسئله کاملا بی توجه بودم تا با آن در کتاب اثر مرکب آشنا شدم.

رویه های صبحگاهی و شبانه ثابت

تمام افراد موفق و صاحبان کسب و کارهایی که با آن ها همکاری داشته ام، علاوه بر عادت های خوب، برای انجام کارهای منظم روزانه شان، رویه هایی را به وجود آورده اند. این تنها راهی است که هر یک از ما می توانیم به طور پیش بینی پذیری رفتارمان را تنظیم و کنترل نمائیم.(دارن هاردی)

این رویه های صبحگاهی و شبانه، باید به گونه ای تنظیم شود که برای 50 سال پیش رو قابلیت اجرا داشته باشد؛ ثبات و پایداری در آن رمز موفقیت است.

دن اریلی در کتاب نابخردی های پیش بینی پذیری(به نقل از صدرا علی آبادی) می گوید که تصمیم های ما به هم وابسته هستند و در واقع ما زنجیره ای از تصمیم ها را اخذ خواهیم کرد. تصمیم اینکه صبح خود را با چه شیوه ای و چه کارهایی آغاز کنیم می تواند بر روی تصمیم های ما در ادامه روز هم موثر باشد و برای ما روزی شکوهمندتر بسازد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

به جلو غلتاندن هدف


هدف گذاری کار بسیار سخت و حساسی است. در ابتدای امر که به هدف گذاری فکر می کنی، فکر کردن به چیزهایی که قرار 

است به آن ها برسی ساده ترین کار ممکن است حتی روی کاغذ آوردن آن نیز آسان است. مثلا من میخواهم سال دیگر موفق تر از امسال باشم. اما آیا این هدفی است که قابل دستیابی باشد یا اگر قابل دستیابی باشد اصلا قابل سنجش است؟

هدف باید واضح، عینی و قابل سنجش باشد و ملاک هایی برای اینکه بفهمیم در مسیر درست هستیم یا نه داشته باشیم.

من فردی کمال گرا هستم و تصمیم می گیرم شبانه 10 دقیقه ورزش کنم بعد از گذشت یک هفته می بینم 5 روز از هفته را ورزش کرده ام و پیش خودم می گویم از اولم می دانستم به هدفم پایبند نخواهم ماند. در هدف گذاری نباید کمال گرا بود یا اگر هدف را بلند انتخاب کردیم نباید خودمان یادم برود که بالاخره 5 روز از هفته را ورزش کرده ام و ملاک 7 روز هفته ملاک بزرگی است و ورزش کردن پنج روزه خود دستاورد بزرگی در راستای هدفم است.

همه این مطالب بهتر و زیباتر از اینجا در فایل های صوتی نقطه شروع متمم قرار داده شده است.

به جلو غلتاندن هدف خود یکی از مهمترین مهارت هاست. به جلو غلتاندن هدف یعنی مست رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده خود نشویم و هدف های خود را اصطلاحا Roll over کنیم تا بتوانیم پویایی را تجربه کنیم. به جلو غلتاندن هدف، باید قبل از رسیدن به استانداردهایی که تعیین کرده ایم اتفاق بیافتد وگرنه چنان مست رسیدن به استانداردهای خود خواهیم شد که مسیر پیش رو را به فراموشی خواهیم سپرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

عادت هایی برای موفقیت و موفقیت در کلام یا رفتار

موفقیت را می توان نتیجه ثبات و تکرار در عادت هایی دانست که در انسان نهادینه شده است. این عادت ها به سبب سبک زندگی انسان در او به وجود آمده است. دارن هاردی میلیونری خود ساخته، برای موفق شدن کتاب خودش را نخوانده بود(!) او تنها بعضی رفتارها که شامل سخت کوشی و ثبات قدم در کارها است را از پدرش که مربی راگبی بوده است آموخته بود. مربی راگبی ای که سخت کوشی و سحر خیزی را روزانه به پسرش آموخته بود. حضور و بروز و تکرار این عادت ها و با سخت گیری پدرش عادت هایی را در دارن نهادینه کرده بود که منجر به موفقیت او گردیده است و حالا او همان رمز و رازها را در کتاب اثر مرکب خود منتشر کرده است که تا به حال فروش های بالایی را به ثبت رسانده است.



وجود چنین عاداتی به موفقیت منجر خواهد شد نه صحبت از عوامل موفقیت. به قول محمدرضا جامعه ای که هنوز عدالت در آن نهادینه و اجرا نشده است از عدالت صحبت می کند و عدالت می شود موضوع مورد بحث شخص نفر اول کشور. در مورد موفقیت هم همین گونه است افرادی که از رموز موفقیت در صحبت های خود استفاده می کنند، همان هایی هستند که هنوز این عادات در آن ها نهادینه نشده است و نتوانسته اند اجرایش کنند وگرنه در عمل چیزی از آن ها دیده می شد و لازم به تکرار آن در حرف های خود نبودند. داستان همان مدرک و مهارت است. کسی که در امری مهارت دارد نیاز به مدرک در آن حوزه ندارد خودش و رفتارش معرفش در آن مهارت خواهد بود. من اگر تحلیل تکنیکال بلد باشم، پرتفویم نمایاشگر میزان مهارتم خواهد بود چه فرقی می کند این مهارت را با 5 کتاب به دست آورده ام یا 5 کلاس یا 5 دقیقه فایل تصویری یا با کلاس نیما آزادی یا خودم در اینترنت. پرتفویم نمایاشگر میزان مهارتم در این تحلیل است و نیازی به ارائه مدرک برای اثبات آن ندارم اما اگر مهارت کافی در این زمینه نداشته باشم رو به مدرک می آورم میروم کلاس فلان استاد تا از قِبل اعتبار او بتوانم برای خودم اعتباری بسازم اما قطعا مهارتی در آن نخواهم داشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی

اثر مرکب، تغییر استراتژی و فرزاد داستان من

ثبات قدم در مسیری که در آن قدم برمی داریم از اهمیت بالایی برخوردار است. ثبات قدم در مسیر، به معنای عدم تغییر استراتژی کلی ما در زندگی به دلیل رخدادهای غیر منتظره یا پیش بینی نا پذیری یا ندیدن نتایج لحظه ای و کوتاه مدت است.

من در حوزه ارائه خدمات به مشتریان در حال فعالیت هستم. احساس می کنم دیگر جایی برای پیشرفت ندارم و جایی که ایستاده ام دیگر انتهای کار است (همان قسمت شیب که ست گادیان به خوبی به آن اشاره می کند) با مدیرم و همکارانم هم رابطه خوبی ندارم. گاهی با آن ها وارد تنش می شوم، اکثر اوقات هم به سردی با آنان برخورد می کنم. یک تنش کوچک در محیط کاری که در حالت معمول با یک روز یا یک صحبت کوچک قابل رفع است به دلیلی برای خروج من از حوزه ای که در آن هستم منجر می شود. شاید شناخت جایی که بن بست است با جایی که در قسمت شیب قرار دارد متفاوت باشد و اصلا تشخیص همین شیب باشد که مجوز ثبات قدم را صادر کند.

دارن هاردی در کتاب خود به خوبی این ثبات قدم و تغییرات کوچک و جزئی در سبک زندگی را تشریح می کند. دو نفر با نام های فرزاد  و حمید را در نظر بگیریم. حمید انتخابش در گذراندن وقت خود هنگامی که از سرکار به خانه می آید تلویزیون و سریال دیدن است. فرزاد وقتی به خانه می رسد می خوابد و بعد شبانه 5 دقیقه فایل صوتی آموزشی گوش می دهد. حمید و فرزاد با هم دوست هستند و وقتی حمید از فرزاد درباره ساعت های بعد از کارش می پرسد با شنیدن صحبت های فرزاد به او می گوید که زیادی سخت می گیرد سریال «زن ها شب ها به خانه نمی روند» و اون بازیگرشو ندیدی. فرزاد که میره فایل صوتی گوش می دی. ماه ها می گذرد فرزاد بین خودش و رفیقش حمید تفاوت محسوسی احساس نمی کند. به جز اینکه هر روز صبح باید داستان را از حمید جویا شود به جای اینکه خودش آن را ببیند. فرزاد همچنان مصمم است و ادامه می دهد. فایل های صوتی کمک کوچکی به او در کارش کرده است اما هنوز منافعش به هزینه ندیدن فیلم شبانه نمی ارزد. حمید به خاطر سریال دیدن های شبانه اش صبح ها کمی دیرتر به سرکارش می رسد اما هنوز هم سریال دیدن گزینه جذابی است. یک سال می گذرد فرزاد پیش خود می گوید من این همه فایل صوتی گوش دادم و درد چندانی ازم دوا نکرد برم همون فیلممو ببینم شبا به جای این کارا. فرزاد زود از استراتژی که چیده بود کوتاه اومد. نمی گم با این 5 دقیقه ها مدیر عامل شرکتش می شد اما لااقل صبح ها به موقع شرکت بود هر شب یک موضوع جدید یاد می گرفت که می توانست خلاقیتش را هم بیشتر کند. فرزاد زود از کارش دست کشید. فرزاد جایی که وارد شیب شده بود از کارش دست کشید.

کاشکی مثل فرزاد نباشیم. تا هنگامی که دلیل راهی که انتخاب کرده ایم از بین نرفته است برای نتایج کوتاه مدت از رفتارمان دست نکشیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا معراجی